استاد کیم فصل
استاد کیم (فصل۲ )
پارت ۹۲
یون وو : چی شده پسر کابوس می دیدی
تهیونگ چشم هایش را کمی مالید با دست اش و روبه یون وو کرد
تهیونگ : آره شاید... خبری از مینو نبود
یون وو : پاشو یه دوش بگیر بعدش هم این لباست رو عوض کن بیا پایین گایا زنگ زد گفت خبر مهمی داره تو هم بیا
تهیونگ با چشم های درشت اش گفت
تهیونگ : باشه
تهیونگ زود بلند شد و از کمد لباس لباس اش را برداشت و سمته حمام رفت......
بعد از دوش چند مینی شلوار لی مشکی زنجیر دار با هودی سفید پوشید و دکمه های اولی را باز گذاشت و آستین تای هودی را بالا کشید کمربند مشکی را بست اسلحه اشرا برداشت و گذاشت پشته کمربند اش و از اتاق خارج شد سمته اتاق کارش رفت وارد اتاق شد و تهیان یون وو نشسته بودن تهیونگ هم روبه رو آن ها رو صندلی خودش نشست
تهیان : خوبی داداش
تهیونگ سرش رو تکون داد
یون وو : خدا کنه خبره خوبی باشه
با تق در همه نگاه خودشون رو به در دوختن
تهیونگ : بیا
در باز شد و یونهی در چهار چوب در ظاهر شد
یونهی : میشه منم بیام
تهیان : آره عزیزم بیا
یونهی سمته تهیان رفت و کنارش نشست تهیان اون را در اغوش اش کشید و سرش را گذاشت رو س*ینه تهیان
یونهی : تهیان خدا کنه مینو پیدا شه
تهیان : آره درسته عشقم
تهیان بوسی رو موهای یونهی گذاشت و بعدشم دستش رو قفل دست خودش کرد و بوس کرد این تهیونگ بود که با حسرت نگاه اش میکرد
دلش برایه مینو خیلی تنگ شده بود اون بوس های که ازش میگرفتن اون بغل های عاشقانه اون دل های که به هم داده بودن انگار گوشه قلب اش خالی شده بود این قلب تهیونگ بود که یخ زده بود نیاز به گرم کردن قلب اش داشت ولی مینو نبود ....
باز هم قلب اش درد گرفت خیلی این چند مدت اذیت شده بود این عشقی که استاد کیم داشت به شاگرد اش تموم نداشت و این این" عشق "
میتونست تهیونگ را " بکشه "
تقی به در زده شد و تهیونگ از افکارش بیرون. رفت و گفت
تهیونگ : بیا
سانیه ای که گایا در چهار چوب در ظاهر شد و سمته آن ها رفت
تهیونگ : خوب به گوشیم
@Yoniin953
پارت ۹۲
یون وو : چی شده پسر کابوس می دیدی
تهیونگ چشم هایش را کمی مالید با دست اش و روبه یون وو کرد
تهیونگ : آره شاید... خبری از مینو نبود
یون وو : پاشو یه دوش بگیر بعدش هم این لباست رو عوض کن بیا پایین گایا زنگ زد گفت خبر مهمی داره تو هم بیا
تهیونگ با چشم های درشت اش گفت
تهیونگ : باشه
تهیونگ زود بلند شد و از کمد لباس لباس اش را برداشت و سمته حمام رفت......
بعد از دوش چند مینی شلوار لی مشکی زنجیر دار با هودی سفید پوشید و دکمه های اولی را باز گذاشت و آستین تای هودی را بالا کشید کمربند مشکی را بست اسلحه اشرا برداشت و گذاشت پشته کمربند اش و از اتاق خارج شد سمته اتاق کارش رفت وارد اتاق شد و تهیان یون وو نشسته بودن تهیونگ هم روبه رو آن ها رو صندلی خودش نشست
تهیان : خوبی داداش
تهیونگ سرش رو تکون داد
یون وو : خدا کنه خبره خوبی باشه
با تق در همه نگاه خودشون رو به در دوختن
تهیونگ : بیا
در باز شد و یونهی در چهار چوب در ظاهر شد
یونهی : میشه منم بیام
تهیان : آره عزیزم بیا
یونهی سمته تهیان رفت و کنارش نشست تهیان اون را در اغوش اش کشید و سرش را گذاشت رو س*ینه تهیان
یونهی : تهیان خدا کنه مینو پیدا شه
تهیان : آره درسته عشقم
تهیان بوسی رو موهای یونهی گذاشت و بعدشم دستش رو قفل دست خودش کرد و بوس کرد این تهیونگ بود که با حسرت نگاه اش میکرد
دلش برایه مینو خیلی تنگ شده بود اون بوس های که ازش میگرفتن اون بغل های عاشقانه اون دل های که به هم داده بودن انگار گوشه قلب اش خالی شده بود این قلب تهیونگ بود که یخ زده بود نیاز به گرم کردن قلب اش داشت ولی مینو نبود ....
باز هم قلب اش درد گرفت خیلی این چند مدت اذیت شده بود این عشقی که استاد کیم داشت به شاگرد اش تموم نداشت و این این" عشق "
میتونست تهیونگ را " بکشه "
تقی به در زده شد و تهیونگ از افکارش بیرون. رفت و گفت
تهیونگ : بیا
سانیه ای که گایا در چهار چوب در ظاهر شد و سمته آن ها رفت
تهیونگ : خوب به گوشیم
@Yoniin953
- ۱۴.۲k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط