پارت ۵۰
#پارت_۵۰
آرتین شروع کرد بهحرف زدن
+خیلی خیلی خوش اومدین...
توچشای من نگاه میکرد و با بقیه حرف میزد...صداش میلرزید...
+خیلی خوشحالم کردین....با گرفتن این مهمونی...با یه تیر دو نشون زدیم...اولیش تولد من و دومیش
لرزش صداش بیشتر شد...مکث کرد...نگاهشو از من گرف
+و دومیش...نامزدی من با دلینای عزیزم..
نگاه های مردمو رو خودم حس کردم...اشکام باهم مسابقه گذاشته بودن...شکستم...له شدم..تانیا رفت سمتشون و تبریک گفت..با صدای لرزون گفتم
+یاشار
یاشار که معلوم بود عصبیه گفت
_بریم آنا
یاشار رو به بقیه که دست کمی از من نداشتن گفت که منو میبرع
دنبال یاشار کشیده شدم...
+نه یاشار...وایسا
دستمو از دست یاشار جدا کردم و به سمت آرتین رفتم.رسیدم بهش..زل زدم تو چشماش....خیلی نگاهش نگران بود
+مبارک باشه آقا آرتین...سوپرایزمون کردین...دلینا خانوم مبارک باشه
به آرتین نگاه کردم...انگار تو چشمای اونم اشک بود
+تولدتم مبارک
پشت کردم بهش و رفتم سمت یاشار...جالب این بود که با همون قیافه و صورت اشکی بهشون تبریک گفتم
یاشار منو نشوند تو ماشین...با چشمای گریون خندیدم
+یاشار شوخی بود مگه نه؟....میخواسته عکس العملمو ببینه...بااون تبریک من فهمیده باورم نشده.وای من چقد دیوونه ام پاشدم اومدم...پاشو بریم...الان ارتین حسابی از دستمون ناراحت میشه
اومدم پیاده شم که یاشار بازومو محکم گرفت
_بشین آنا
+آخه آرتین ناراحت میشه
بلند زدم زیر گریه....میلرزیدمو گریه میکردم...لرزشم از سرما نبود...یاد آغوش دیشبش افتادم...یاد منو ببخشش...یعنی همهٔ اینا به الان ربط داشت....خانوادم...مامانم بابام...به اونا چی بگم؟....بگم آرتین تو تولدش با یکی دیگه نامزد کرد و منُ مثل یه تیکع آشغال انداخت بیرون....یاشار با سرعت دیوونه واری میروند...منم گربه میکردم....مطمئن بودم الان کل ریملم ریخته...کل آرایشم...کل قیافم...کل روخم...کل جسمم...دیوونه وار میلرزیدم....یاشار زد کنار
+آنااااااا
داد میزد
+آناااااا.،آنا آروم باش الان سکته میکنی...توروخدا...ا
از ماشین پیاده شد و با یه شیشه آب معدنی اومد سمت من...یخورده از اب ریخن رو دستش و پاشید تو صورتم....
+آنا خوبی؟آنا
تکونم میداد ولی من فقط گریه میکردم...جیغ زدم...یه بار....دوبار....سه بار...پشت سر هم جیغ میزدم....یاشار بغلم کرد
+آنا...آروم باش قربونت برم....آروم باش
جیغ میزدمو لا به لای جیغام اسم آرتینو میاوردم...دیگه جونی نداشتم....آروم شدم....آروم و بیحال اسم آرتینو میگفتم....گوشیه یاشار زنگ خورد
+آرتینه
+بله....سلام....مهمه واست مگه؟......ربطی نداره به تو....دهنمو وا نکن آرتین....چیو باید بدونم؟....بیا نگاش کن..خیلی احمقی.....خیییلی
گوشیو قطع کرد و رو یبه من گفت
+آنا....ببرمت خونتون؟یا نمیخوتای بری؟؟؟
هیچی نمیگفتم ...یخورده نگاش کردم
+بریم پارک؟
+باشه بریم
(شرمنده کم بود...فردا جبران میکنم)
آرتین شروع کرد بهحرف زدن
+خیلی خیلی خوش اومدین...
توچشای من نگاه میکرد و با بقیه حرف میزد...صداش میلرزید...
+خیلی خوشحالم کردین....با گرفتن این مهمونی...با یه تیر دو نشون زدیم...اولیش تولد من و دومیش
لرزش صداش بیشتر شد...مکث کرد...نگاهشو از من گرف
+و دومیش...نامزدی من با دلینای عزیزم..
نگاه های مردمو رو خودم حس کردم...اشکام باهم مسابقه گذاشته بودن...شکستم...له شدم..تانیا رفت سمتشون و تبریک گفت..با صدای لرزون گفتم
+یاشار
یاشار که معلوم بود عصبیه گفت
_بریم آنا
یاشار رو به بقیه که دست کمی از من نداشتن گفت که منو میبرع
دنبال یاشار کشیده شدم...
+نه یاشار...وایسا
دستمو از دست یاشار جدا کردم و به سمت آرتین رفتم.رسیدم بهش..زل زدم تو چشماش....خیلی نگاهش نگران بود
+مبارک باشه آقا آرتین...سوپرایزمون کردین...دلینا خانوم مبارک باشه
به آرتین نگاه کردم...انگار تو چشمای اونم اشک بود
+تولدتم مبارک
پشت کردم بهش و رفتم سمت یاشار...جالب این بود که با همون قیافه و صورت اشکی بهشون تبریک گفتم
یاشار منو نشوند تو ماشین...با چشمای گریون خندیدم
+یاشار شوخی بود مگه نه؟....میخواسته عکس العملمو ببینه...بااون تبریک من فهمیده باورم نشده.وای من چقد دیوونه ام پاشدم اومدم...پاشو بریم...الان ارتین حسابی از دستمون ناراحت میشه
اومدم پیاده شم که یاشار بازومو محکم گرفت
_بشین آنا
+آخه آرتین ناراحت میشه
بلند زدم زیر گریه....میلرزیدمو گریه میکردم...لرزشم از سرما نبود...یاد آغوش دیشبش افتادم...یاد منو ببخشش...یعنی همهٔ اینا به الان ربط داشت....خانوادم...مامانم بابام...به اونا چی بگم؟....بگم آرتین تو تولدش با یکی دیگه نامزد کرد و منُ مثل یه تیکع آشغال انداخت بیرون....یاشار با سرعت دیوونه واری میروند...منم گربه میکردم....مطمئن بودم الان کل ریملم ریخته...کل آرایشم...کل قیافم...کل روخم...کل جسمم...دیوونه وار میلرزیدم....یاشار زد کنار
+آنااااااا
داد میزد
+آناااااا.،آنا آروم باش الان سکته میکنی...توروخدا...ا
از ماشین پیاده شد و با یه شیشه آب معدنی اومد سمت من...یخورده از اب ریخن رو دستش و پاشید تو صورتم....
+آنا خوبی؟آنا
تکونم میداد ولی من فقط گریه میکردم...جیغ زدم...یه بار....دوبار....سه بار...پشت سر هم جیغ میزدم....یاشار بغلم کرد
+آنا...آروم باش قربونت برم....آروم باش
جیغ میزدمو لا به لای جیغام اسم آرتینو میاوردم...دیگه جونی نداشتم....آروم شدم....آروم و بیحال اسم آرتینو میگفتم....گوشیه یاشار زنگ خورد
+آرتینه
+بله....سلام....مهمه واست مگه؟......ربطی نداره به تو....دهنمو وا نکن آرتین....چیو باید بدونم؟....بیا نگاش کن..خیلی احمقی.....خیییلی
گوشیو قطع کرد و رو یبه من گفت
+آنا....ببرمت خونتون؟یا نمیخوتای بری؟؟؟
هیچی نمیگفتم ...یخورده نگاش کردم
+بریم پارک؟
+باشه بریم
(شرمنده کم بود...فردا جبران میکنم)
۸.۳k
۰۷ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.