رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:12
#رضا
رفتم دنبال پانیذ
پانیذ:سلام عشقم
رضا:سلام نفسم چطوری؟
پانیذ:تو خوب باشی عالیمممم
رضا:خب میخوام حست رو بدونم میخوای باهام ازدواج کنی بلاخره
پانیذ:آیا اوسکلی؟!
رضا:عههه
پانیذ:چیههه
رضا:بگووو
پانیذ:ببین رضا من توی زندگیم فقط به خوانوادم اعتماد کردم🖤
لطفاً الان که شب عروسیمون هست نزن زیر همه چی من عاشقتم رضا باور کن اینو چون واقعا نمیتونم دیگه پس لطفاً هیچ وقت ناراحتم نکن من یه نفر بهم بگه خر ناراحت میشم شاید جلوش برام مهم نباشه ولی از ته دلم ناراحت میشم پس لطفا خرابش نکن باشه؟✨💥🥲
رضا:ای قربون اون اشکات برم قول میدم نفسم قول
(چند ساعت بعد داخل عروسی)
#پانیذ
وارد عروسی شدم که دیانا,ارسلان,متین,نیکا,مهشاد,محراب بودن که دیدم ارسلان حسابی عصبانی بود البته نمی دونم چرا
#ارسلان
خیلی عصبانی بودم دیانا یه لباس خیلی باز پوشیده بود و کل پسرا بهش نگاه میکردم واقعا نمیفهمم چرا آنقدر خوشش میاد لباس باز بپوشع(عکس لباس توی پارت قبل)
حالا هم که رفته پیش نیکا و متین هی منم برم
ارسلان:سلام بچه ها
نیکا:سلام چطوری
متین:عشقم میوه بخور پروتئین بگیری
دیانا:ایش چندشاااا
متین:دیانا خانم چند مدت دیگه خودت رو هم میبینیم
دیانا:ها باشه تو راس میگی
نیکا:ارسلان به دیانا میدی؟
ارسلان:هان چی رو؟(منحرف شده😂)
متین:خاک تو سرت آب رو میگه
ارسلان:آها اوک چی؟
دیانا:آب معدنی رو بده😐
ارسلان:ها باش دیانا میای یه لحظه
دیانا:باش
ارسلان:دیانا میشه لباست رو عوض کنی؟
دیانا:برا چی
ارسلان:بهت میگم دربیار
دیانا:خب آخه برا چی
ارسلان:دیانا برو درش بیار عصبانیم نکن کاری دستت بدماااا
دیانا:هعی باش(توی دلش)اصن چرا اینطوری کرد؟
بعد از عروسی💒💥🤍
#پانیذ
با رضا رفتیم خونه
رضا:خببب
پانیذ:خب؟
رضا:قراره امشب یه سری کار بکنیم
پانیذ:برو گمشو خوابم میاد حالا حالا ها زوده
پسره پر رو
رضا:ضد حال
part:12
#رضا
رفتم دنبال پانیذ
پانیذ:سلام عشقم
رضا:سلام نفسم چطوری؟
پانیذ:تو خوب باشی عالیمممم
رضا:خب میخوام حست رو بدونم میخوای باهام ازدواج کنی بلاخره
پانیذ:آیا اوسکلی؟!
رضا:عههه
پانیذ:چیههه
رضا:بگووو
پانیذ:ببین رضا من توی زندگیم فقط به خوانوادم اعتماد کردم🖤
لطفاً الان که شب عروسیمون هست نزن زیر همه چی من عاشقتم رضا باور کن اینو چون واقعا نمیتونم دیگه پس لطفاً هیچ وقت ناراحتم نکن من یه نفر بهم بگه خر ناراحت میشم شاید جلوش برام مهم نباشه ولی از ته دلم ناراحت میشم پس لطفا خرابش نکن باشه؟✨💥🥲
رضا:ای قربون اون اشکات برم قول میدم نفسم قول
(چند ساعت بعد داخل عروسی)
#پانیذ
وارد عروسی شدم که دیانا,ارسلان,متین,نیکا,مهشاد,محراب بودن که دیدم ارسلان حسابی عصبانی بود البته نمی دونم چرا
#ارسلان
خیلی عصبانی بودم دیانا یه لباس خیلی باز پوشیده بود و کل پسرا بهش نگاه میکردم واقعا نمیفهمم چرا آنقدر خوشش میاد لباس باز بپوشع(عکس لباس توی پارت قبل)
حالا هم که رفته پیش نیکا و متین هی منم برم
ارسلان:سلام بچه ها
نیکا:سلام چطوری
متین:عشقم میوه بخور پروتئین بگیری
دیانا:ایش چندشاااا
متین:دیانا خانم چند مدت دیگه خودت رو هم میبینیم
دیانا:ها باشه تو راس میگی
نیکا:ارسلان به دیانا میدی؟
ارسلان:هان چی رو؟(منحرف شده😂)
متین:خاک تو سرت آب رو میگه
ارسلان:آها اوک چی؟
دیانا:آب معدنی رو بده😐
ارسلان:ها باش دیانا میای یه لحظه
دیانا:باش
ارسلان:دیانا میشه لباست رو عوض کنی؟
دیانا:برا چی
ارسلان:بهت میگم دربیار
دیانا:خب آخه برا چی
ارسلان:دیانا برو درش بیار عصبانیم نکن کاری دستت بدماااا
دیانا:هعی باش(توی دلش)اصن چرا اینطوری کرد؟
بعد از عروسی💒💥🤍
#پانیذ
با رضا رفتیم خونه
رضا:خببب
پانیذ:خب؟
رضا:قراره امشب یه سری کار بکنیم
پانیذ:برو گمشو خوابم میاد حالا حالا ها زوده
پسره پر رو
رضا:ضد حال
۶.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.