رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:11
#پانیذ
امروز روز عروسیم با رضا بود خیلی زیاد استرس داشتم واقعا چون قرار بود بلاخره با آدمی که عاشقشم ازدواج کنم و این خیلی خوب بود
رفتم لباس عروسم رو پوشیدم و زنگ زدم رضا
(مکالمه پانلئو)
پانیذ:الو کیوتم کجایی؟
رضا:دم درم بیا دم در عسلممم
پانیذ:باش اومدم
رفتم پایین و به رضا سلام کردم
رضا:به به خوشگل خانوم
پانیذ:تو هم خیلی جذاب شدی
رضا:معلومه که من جذابممم
پانیذ:اعتماد به سقفووو(عکس لباسش توی استاید های بعد)
#رضا
پانیذ رو رسوندم آرایشگاه و خودم رفتم آرایشگاه (عکس لباسش توی استاید های بعد)
#محراب
امروز روز عروسی بهترین و منگل ترین دوستم بود و خیلی برام مهم بود
شاید فقط ۱ هفته آشنا شدیم ولی رضا می گفت کمتر از تو با ارسلان و دوستای دیگه صمیمی شدم و منو مهشاد هم برای عروسی کاملا آماده بودیم (عکس لباسش توی استاید های بعد)
#مهشاد
قرار بود امشب بریم عروسی پانلئو و رفتم آرایشگاه و یه لباس جینگول پوشیدم(عکسش توی استاید بعد)
#نیکا
دیروز با دیانا رفتم خرید و یه لباس خوشگل برای عروسی پانلئو خریدم (عکسش توی استاید های بعد)
#متین
امروز رفتم یه لباس خوشگل موشگل خریدم برا عروسی و رفتم آرایشگاه(عکس لباس توی استاید های بعد)
#دیانا
خب خب امشب تولد بهترین دوستم بود و دیروز با نیکا رفتم خرید و واقعا با نیکا صمیمی شدم خیلی دختر خوبی خلاصه شب هم قراره با خانوادم بریم عروسی و خیلی خوشحال بودممم(عکس لباس توی استاید بعد)
#ارسلان
برای عروسی یه لباس شیک انتخاب کردم
ولی خیلی ناراحت بودم الان مهشاد و محراب که ازدواج کردن پانلئو هم امشب عروسیشون هست متین هم که با نیما رله ولی من هنوز نتونستم به دیانا اعتراف کنم توی خیالات غرق بودم که دیدم سحر زنگ زد حوصله جواب دادن نداشتم و قطع کردم(عکس لباس توی استاید بعد)
#رضا
از آرایشگاه اومدم و رفتم دنبال پانیذ
(دوستان عزیز اگر می بینید لباسها به شدت زشته باید به گوگل فحش بدید)
part:11
#پانیذ
امروز روز عروسیم با رضا بود خیلی زیاد استرس داشتم واقعا چون قرار بود بلاخره با آدمی که عاشقشم ازدواج کنم و این خیلی خوب بود
رفتم لباس عروسم رو پوشیدم و زنگ زدم رضا
(مکالمه پانلئو)
پانیذ:الو کیوتم کجایی؟
رضا:دم درم بیا دم در عسلممم
پانیذ:باش اومدم
رفتم پایین و به رضا سلام کردم
رضا:به به خوشگل خانوم
پانیذ:تو هم خیلی جذاب شدی
رضا:معلومه که من جذابممم
پانیذ:اعتماد به سقفووو(عکس لباسش توی استاید های بعد)
#رضا
پانیذ رو رسوندم آرایشگاه و خودم رفتم آرایشگاه (عکس لباسش توی استاید های بعد)
#محراب
امروز روز عروسی بهترین و منگل ترین دوستم بود و خیلی برام مهم بود
شاید فقط ۱ هفته آشنا شدیم ولی رضا می گفت کمتر از تو با ارسلان و دوستای دیگه صمیمی شدم و منو مهشاد هم برای عروسی کاملا آماده بودیم (عکس لباسش توی استاید های بعد)
#مهشاد
قرار بود امشب بریم عروسی پانلئو و رفتم آرایشگاه و یه لباس جینگول پوشیدم(عکسش توی استاید بعد)
#نیکا
دیروز با دیانا رفتم خرید و یه لباس خوشگل برای عروسی پانلئو خریدم (عکسش توی استاید های بعد)
#متین
امروز رفتم یه لباس خوشگل موشگل خریدم برا عروسی و رفتم آرایشگاه(عکس لباس توی استاید های بعد)
#دیانا
خب خب امشب تولد بهترین دوستم بود و دیروز با نیکا رفتم خرید و واقعا با نیکا صمیمی شدم خیلی دختر خوبی خلاصه شب هم قراره با خانوادم بریم عروسی و خیلی خوشحال بودممم(عکس لباس توی استاید بعد)
#ارسلان
برای عروسی یه لباس شیک انتخاب کردم
ولی خیلی ناراحت بودم الان مهشاد و محراب که ازدواج کردن پانلئو هم امشب عروسیشون هست متین هم که با نیما رله ولی من هنوز نتونستم به دیانا اعتراف کنم توی خیالات غرق بودم که دیدم سحر زنگ زد حوصله جواب دادن نداشتم و قطع کردم(عکس لباس توی استاید بعد)
#رضا
از آرایشگاه اومدم و رفتم دنبال پانیذ
(دوستان عزیز اگر می بینید لباسها به شدت زشته باید به گوگل فحش بدید)
۷.۹k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.