🍷پارت132🍷
🍷پارت132🍷
"میسو"
بلند شدم
با یادآوری اتفاقی که افتاده بود سریع بلند شدم انا سرم به شدت گیج رفت
_به خودت فشار نیار خانوم دکتر
به وحشت برگشتم و به جون وو نگاه کردم
ولی تنها نبود هری هم کنارش بود با نفرت نگاش کردم ولی انگار تو نگاه اون...شرمندگی بود؟
توهم زدم؟یا واقعا شرمندست؟
از پشت دندونای قفل شدم حرف زدم
+چرا منو اوردی اینجا
سرشو کج کرد
_معلومه برای هدفم
گیج نگاش کردم
+میخوای چه غلطی کنی؟
شروع مرد به راه رفتن صدای کفشش رو مخم بود اون دستایی که تو جیبش بود باعث میشد بیشتر حالم ازش بهم بخوره
+تو باید منو برگردونی...کوک...اون دیوونه میشه اگه برگرده ببینه من نیستم
با یاداوری قیافه کوک بغضم گرفت و سردردم شدید شد
خنیدید که حالمو بهم زد
_خب تو الان دقیقا به هدفم اشاره کردی
مبهوت نگاش کردم
_واقعا فکر کردی برام مهم بود اون قرصارو بهش بدی؟
اصلا اونا هیچ قرصه مهمی نبودن
هیچکاری نمیتونستم بکنم...دستام یخ زده بود
صورتشو با شستش خاروند و ادامه داد
_من فقط میخواستم که شما دوتا بهم نزدیک شین میدونستم اون بیچاره تشنه محبته و تو تنها ادمی هستی که تو زندگیشه
وایساد و برگشت طرفم
_انقدر نزدیک شدین که خیالم راحت شد وقتی بگیرمت اون زوانی میشه و خوب اینحوری میکشمش طرف خودمو...
انگشت شستشو رو گردنش کشید
_میکشمش
اب دهنمو به سختی قورت دادم تپش قلب گرفتم
+نه...نه...تو اینکارو نمیکنی
رفت سمت درو هری دنبالش رفت
داد زدم
+تو اینکارو نمیکنی
تیز نگام کرد
_چرا این دقیقا همون کاریه که میخوام بکنم...خودت میدونی حتی فکر کردن انتقام چقدر میتونه لذت بخش باشه پس خانوم دکتر تویه وسیله بودی
همین
بهم پوزخند زد و از در رفت بیرون
هری یه نیمه نگاه بهم انداخت و دنبالش رفت
زانوهام شل شد و همونجا افتادم نمیتونستم نفس بکشم...نه نمیخوام از دستش بدم
نمیتونم
بغضم ترکید و بلند گریه کردم
کوک ازم متنفر شو...هیچوقت دنبالم نگرد
اگه چیزیش بشه
من دیگه نمیتونم زنده بمونم...
مییصتون لااوام... 😢😜🍷
"میسو"
بلند شدم
با یادآوری اتفاقی که افتاده بود سریع بلند شدم انا سرم به شدت گیج رفت
_به خودت فشار نیار خانوم دکتر
به وحشت برگشتم و به جون وو نگاه کردم
ولی تنها نبود هری هم کنارش بود با نفرت نگاش کردم ولی انگار تو نگاه اون...شرمندگی بود؟
توهم زدم؟یا واقعا شرمندست؟
از پشت دندونای قفل شدم حرف زدم
+چرا منو اوردی اینجا
سرشو کج کرد
_معلومه برای هدفم
گیج نگاش کردم
+میخوای چه غلطی کنی؟
شروع مرد به راه رفتن صدای کفشش رو مخم بود اون دستایی که تو جیبش بود باعث میشد بیشتر حالم ازش بهم بخوره
+تو باید منو برگردونی...کوک...اون دیوونه میشه اگه برگرده ببینه من نیستم
با یاداوری قیافه کوک بغضم گرفت و سردردم شدید شد
خنیدید که حالمو بهم زد
_خب تو الان دقیقا به هدفم اشاره کردی
مبهوت نگاش کردم
_واقعا فکر کردی برام مهم بود اون قرصارو بهش بدی؟
اصلا اونا هیچ قرصه مهمی نبودن
هیچکاری نمیتونستم بکنم...دستام یخ زده بود
صورتشو با شستش خاروند و ادامه داد
_من فقط میخواستم که شما دوتا بهم نزدیک شین میدونستم اون بیچاره تشنه محبته و تو تنها ادمی هستی که تو زندگیشه
وایساد و برگشت طرفم
_انقدر نزدیک شدین که خیالم راحت شد وقتی بگیرمت اون زوانی میشه و خوب اینحوری میکشمش طرف خودمو...
انگشت شستشو رو گردنش کشید
_میکشمش
اب دهنمو به سختی قورت دادم تپش قلب گرفتم
+نه...نه...تو اینکارو نمیکنی
رفت سمت درو هری دنبالش رفت
داد زدم
+تو اینکارو نمیکنی
تیز نگام کرد
_چرا این دقیقا همون کاریه که میخوام بکنم...خودت میدونی حتی فکر کردن انتقام چقدر میتونه لذت بخش باشه پس خانوم دکتر تویه وسیله بودی
همین
بهم پوزخند زد و از در رفت بیرون
هری یه نیمه نگاه بهم انداخت و دنبالش رفت
زانوهام شل شد و همونجا افتادم نمیتونستم نفس بکشم...نه نمیخوام از دستش بدم
نمیتونم
بغضم ترکید و بلند گریه کردم
کوک ازم متنفر شو...هیچوقت دنبالم نگرد
اگه چیزیش بشه
من دیگه نمیتونم زنده بمونم...
مییصتون لااوام... 😢😜🍷
۱۱۳.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.