دلبر هرموقع که بارون میزنه...
دلبر هرموقع که بارون میزنه...
هوای داشتنت بیشتر به سرم میزنه،
سردی روحم گرمای دستاتو میخواد
منم و کاغذ و قلمی که از تو مینویسه
با یه موسیقی غم انگیز که راهی خیابونم میکنه، دلم میخواد راه بیفتم و از تموم آدما سراغتو بگیرم.
بگم: دلبرکه جان فرسود از من رو ندیدید؟ دلتنگش شدم.
جلوشونو بگیرم و بگم: آقا من دلیل خنده هامو گم کردم، یه نشونی ازش بهم میدین؟
زیر بارون حسابی تنهام، دلم هنوز شونه های گرمشو می خواد
آخه تکیه گاهم بود...
نوازش های عاشقونشو میخوام!
دلم میخواد شمارتو بگیرم و صداتو بشنوم یا نه اصلا حرف نزن، منم قول میدم چیزی نپرسم اما بذار برای یه ثانیه هم که شده صدای نفس هات آرومم کنه.
گفته بودم صدات درمون دردامه دیگه؟
بعد رفتنت تبعید شدم به گوشه ی تیمارستان قلبم...
آخه دلبر چه فکری کردی که پائیز رو برام بدون خودت کردی؟
قول و قرارامون یادت رفت!
قراربود خش خش برگای پائیز و
نغمهی آبان بشه نوای دلبری هامون...
یعنی الان به اون دلبر جدیدت که میگن چشم رنگیه هم همون حرفارو میزنی؟
همونا که قند دلمو آب میکرد!
چرا نیمکت عاشقیامو بدون دلبر کردی؟
دیگه به کی شعر مولانا بخونم و بگم:
" مستِ تن و بوی توام
محو لب و روی توام"
یعنی تو یه لحظه هم دلت برای خاطره هامون تنگ نمیشه؟
بهونه ی با من بودنو نمیگیری؟
اون جاده پرپیچ رو یادته؟ گفتی اگه مسیر رسیدن به تو هرچقدر هم پیچش بیشتر از این باشه بازم کنارتم!
چی شد پس؟
راستی دلبر
موقع رفتنت با اون چمدون مشکیه که بود من
" با چشم خودم دیدم که جانم میرود"
از اون روز به بعد به زور یه لباس آبی تنم کردن و روی این نیمکت نشوندنم.
قرصایی که دکترمو بلنده برام نوشته رو قایمکی دور میندازم و
نسخشم توی آب انداختم.
آخه میگه اینا رو بخورم دیگه کمتر به تو فکرمیکنم.
مگه دیوونه ام؟
کدوم عاقلی دلش میاد به دلبر بی معرفتش فکرنکنه؟🙃❤
هوای داشتنت بیشتر به سرم میزنه،
سردی روحم گرمای دستاتو میخواد
منم و کاغذ و قلمی که از تو مینویسه
با یه موسیقی غم انگیز که راهی خیابونم میکنه، دلم میخواد راه بیفتم و از تموم آدما سراغتو بگیرم.
بگم: دلبرکه جان فرسود از من رو ندیدید؟ دلتنگش شدم.
جلوشونو بگیرم و بگم: آقا من دلیل خنده هامو گم کردم، یه نشونی ازش بهم میدین؟
زیر بارون حسابی تنهام، دلم هنوز شونه های گرمشو می خواد
آخه تکیه گاهم بود...
نوازش های عاشقونشو میخوام!
دلم میخواد شمارتو بگیرم و صداتو بشنوم یا نه اصلا حرف نزن، منم قول میدم چیزی نپرسم اما بذار برای یه ثانیه هم که شده صدای نفس هات آرومم کنه.
گفته بودم صدات درمون دردامه دیگه؟
بعد رفتنت تبعید شدم به گوشه ی تیمارستان قلبم...
آخه دلبر چه فکری کردی که پائیز رو برام بدون خودت کردی؟
قول و قرارامون یادت رفت!
قراربود خش خش برگای پائیز و
نغمهی آبان بشه نوای دلبری هامون...
یعنی الان به اون دلبر جدیدت که میگن چشم رنگیه هم همون حرفارو میزنی؟
همونا که قند دلمو آب میکرد!
چرا نیمکت عاشقیامو بدون دلبر کردی؟
دیگه به کی شعر مولانا بخونم و بگم:
" مستِ تن و بوی توام
محو لب و روی توام"
یعنی تو یه لحظه هم دلت برای خاطره هامون تنگ نمیشه؟
بهونه ی با من بودنو نمیگیری؟
اون جاده پرپیچ رو یادته؟ گفتی اگه مسیر رسیدن به تو هرچقدر هم پیچش بیشتر از این باشه بازم کنارتم!
چی شد پس؟
راستی دلبر
موقع رفتنت با اون چمدون مشکیه که بود من
" با چشم خودم دیدم که جانم میرود"
از اون روز به بعد به زور یه لباس آبی تنم کردن و روی این نیمکت نشوندنم.
قرصایی که دکترمو بلنده برام نوشته رو قایمکی دور میندازم و
نسخشم توی آب انداختم.
آخه میگه اینا رو بخورم دیگه کمتر به تو فکرمیکنم.
مگه دیوونه ام؟
کدوم عاقلی دلش میاد به دلبر بی معرفتش فکرنکنه؟🙃❤
۹.۷k
۱۱ دی ۱۳۹۹