بیا و این زمستان را با من باش
بیا و این زمستان را با من باش
فقط همین یک فصل هر که عاشق میشود، زمستان را دوست دارد.
دلش میخواهد با عشق اش توی برف راه برود.
دلش یک کافه ی دنج میخواهد و اسب سواری لب دریا.
کنار آتش هیزم های کهنه بنشیند و دست هایش را با گرمای بازدم او گرم کند.
چای تلخ دونفره هم حالش را جا می آورد.
عاشق که باشد فقط و فقط تو را میخواهد و خود خود تو را.
کلبه ای توی جنگل میخواهد و صدای قارقار کلاغی در سکوت برف.
دلش در انعکاس نارنجی نور آتش نشستن می خواهد و از لب شعله اش بوسه گرفتن
دلش لرزیدن در عمق داغ بازوان تو را میخواهد.
گاهی هم دلش میخواهد بهانه بگیرد و قهر و ناز و بعد هم یک آشتی طولانی.
آدم عاشق که میشود دلش خیلی چیزها میخواهد.
من هم این زمستان تو را میخواهم.
تو را با هر سلولی از وجود تو.
بیا و این زمستان را با من باش.
فقط همین یک فصل...♥️
فقط همین یک فصل هر که عاشق میشود، زمستان را دوست دارد.
دلش میخواهد با عشق اش توی برف راه برود.
دلش یک کافه ی دنج میخواهد و اسب سواری لب دریا.
کنار آتش هیزم های کهنه بنشیند و دست هایش را با گرمای بازدم او گرم کند.
چای تلخ دونفره هم حالش را جا می آورد.
عاشق که باشد فقط و فقط تو را میخواهد و خود خود تو را.
کلبه ای توی جنگل میخواهد و صدای قارقار کلاغی در سکوت برف.
دلش در انعکاس نارنجی نور آتش نشستن می خواهد و از لب شعله اش بوسه گرفتن
دلش لرزیدن در عمق داغ بازوان تو را میخواهد.
گاهی هم دلش میخواهد بهانه بگیرد و قهر و ناز و بعد هم یک آشتی طولانی.
آدم عاشق که میشود دلش خیلی چیزها میخواهد.
من هم این زمستان تو را میخواهم.
تو را با هر سلولی از وجود تو.
بیا و این زمستان را با من باش.
فقط همین یک فصل...♥️
۶.۸k
۱۱ دی ۱۳۹۹