عشق خشن من ❤️ پارت 25
ویو اون وو
الان یه ماه که ا.ت و مین هو رو ندیدم دلم خیلی براشون دنتگ شده هر روز به عکساسون که باهم کشیدیم نگاه می کنم وقتی به ا.ت نگاه می کنم انگار اون جای خالی قلبم پر میشه اما نمی دونم چرا یه چیزی مانع میشه برم پیششون .
بعد اینکه از جلسه آمدم بیرون جیسو دم در اتاق جلسه وایستاده بود و آمد محکم منو بغل کرد و لبام رو بوسید بعد چند مین ازم جدا شد وقتی به کار کنان نگاه کردم نمی دونم داشتن در مورد کی حرف میزدن اما فهمیدم که می گفتن بیچاره خیلی گناه داره واقعا بد که عشق تو رو فراموش کنه
یعنی منظور اینا کیه وقتی از شرکت زدیم بیرون چشمام به ا.ت خورد خیلی خوشحال شدم که دیدم داره از تو بغل کای بیرون میاد یکم عصبانی شدم نمی دونم چرا اما حالم گرفته شد داشت میرفت که صداش کرد سرجاش وایستا وقتی برگشت چشماش قرمز شده بود گریه کرده بود اما برای چی وقتی بهش گفتم چرا گریه کردی گفت که دستش رفته توی چشماش باورش نکرد چشماش هی روی دستای منو جیسو بود که بهم گره خورده بود سریع دستام رو از دستای جیسو بیرون کشیدم اما اون توجهی نکرد از کای خدا حافظی کرد و رفت. این از کجا هم رو میشناسن یکم ناراحت شدم وقتی دیدم کای با یه ذوق داره بهش نگاه می کنه وقتی بهش گفتم که ا.ترو میشناسه طوری گفت آره انگار که عاشق هم بودن یکم عصبی شدم اما خودم رو کنترل کردم اصلا نمی دونم چرا سر این دختر من آنقدر زود ناراحت میشم
به درخواست جیسو رفتیم کافه و کله شب رو باهم گزوندیم و .....
الان یه ماه که ا.ت و مین هو رو ندیدم دلم خیلی براشون دنتگ شده هر روز به عکساسون که باهم کشیدیم نگاه می کنم وقتی به ا.ت نگاه می کنم انگار اون جای خالی قلبم پر میشه اما نمی دونم چرا یه چیزی مانع میشه برم پیششون .
بعد اینکه از جلسه آمدم بیرون جیسو دم در اتاق جلسه وایستاده بود و آمد محکم منو بغل کرد و لبام رو بوسید بعد چند مین ازم جدا شد وقتی به کار کنان نگاه کردم نمی دونم داشتن در مورد کی حرف میزدن اما فهمیدم که می گفتن بیچاره خیلی گناه داره واقعا بد که عشق تو رو فراموش کنه
یعنی منظور اینا کیه وقتی از شرکت زدیم بیرون چشمام به ا.ت خورد خیلی خوشحال شدم که دیدم داره از تو بغل کای بیرون میاد یکم عصبانی شدم نمی دونم چرا اما حالم گرفته شد داشت میرفت که صداش کرد سرجاش وایستا وقتی برگشت چشماش قرمز شده بود گریه کرده بود اما برای چی وقتی بهش گفتم چرا گریه کردی گفت که دستش رفته توی چشماش باورش نکرد چشماش هی روی دستای منو جیسو بود که بهم گره خورده بود سریع دستام رو از دستای جیسو بیرون کشیدم اما اون توجهی نکرد از کای خدا حافظی کرد و رفت. این از کجا هم رو میشناسن یکم ناراحت شدم وقتی دیدم کای با یه ذوق داره بهش نگاه می کنه وقتی بهش گفتم که ا.ترو میشناسه طوری گفت آره انگار که عاشق هم بودن یکم عصبی شدم اما خودم رو کنترل کردم اصلا نمی دونم چرا سر این دختر من آنقدر زود ناراحت میشم
به درخواست جیسو رفتیم کافه و کله شب رو باهم گزوندیم و .....
۸.۹k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.