فیک جیمین دوبال عجیب
فیک جیمین دوبال عجیب
(پارت۲۱)
از زبان ات
امروز تعطیلم مامانم و ارو رفتن بیرون ناپدریم خونس حاضر شدم از در برم بیرون گفت کجا گفتم هرجا که دلم بخواد اومد جلوم گفت بالاخر باهم تنهاشدیم هی میرفتم عقب اونم میمومد جلو خوردم به دیوار گفت ات من عاشقتم مامانت پیرشده تو خوشگل تری لباش اورود روی گردم هرچی زور داشتم هولش میدادم زورم نمیرسید دستمو گرفت و دوباره گردن مو میمکید جیمین گفته بود میاد دنبالم خواهش میکنم زود تر بیا گفت خودت لباساتو درمیاری یا بازور دربیارم گفتم گمشو عوضی که یقه لباس مو پاره کرد داشت سوتین مو در میاورد که جیمین رسید گرفتش کلی زدش کت شو دراورد انداخت روی بدنم نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم جیمین گفت ات میکشمش گفتم خواهش میکنم منو از اینجا ببر بیرون اون عوضی بیهوش شده
از زبان جیمین
ات حالش خیلی بد بود سوار ماشین شدم فقط اشک می ریخت سکوت کرده بود رفتیم خونه بهش گفتم میخوای دوش بگیری سرشو به نشونه اره تکون داد از لباسای خودم بهش دادم اومد بی حوصله سر شوگذاشت روی تخت فقط اشک میریخت گردنش کبود شده بود روی تنش زخم شده بود اون عوضی خنج انداخته بود رفتم پماد اوردم گفتم بیا جای زخمتو چرب کنم چیزی نگفت وقتی لباسشو زدم کنار گفت دست نزن حالم بد میشه گفتم پاشو خودت چرب کن گفت نمیتونم سرشو گذاشتم روی پام وبه دیواره تخت تکیه دادم دیدم خوابش برد میخواستم بلند شم خیلی اروم تکون خوردم بلند شد گفت کمک گفتم ات خوبی گفت فکر کردم هنوز پیش اون لعنتی تنهام گفتم ببخشید برام کار مهم پیش اومده گفت جیمین خواهش میکنم نرو من میترسم گفتم باشه جایی نمیرم
(پارت۲۱)
از زبان ات
امروز تعطیلم مامانم و ارو رفتن بیرون ناپدریم خونس حاضر شدم از در برم بیرون گفت کجا گفتم هرجا که دلم بخواد اومد جلوم گفت بالاخر باهم تنهاشدیم هی میرفتم عقب اونم میمومد جلو خوردم به دیوار گفت ات من عاشقتم مامانت پیرشده تو خوشگل تری لباش اورود روی گردم هرچی زور داشتم هولش میدادم زورم نمیرسید دستمو گرفت و دوباره گردن مو میمکید جیمین گفته بود میاد دنبالم خواهش میکنم زود تر بیا گفت خودت لباساتو درمیاری یا بازور دربیارم گفتم گمشو عوضی که یقه لباس مو پاره کرد داشت سوتین مو در میاورد که جیمین رسید گرفتش کلی زدش کت شو دراورد انداخت روی بدنم نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم جیمین گفت ات میکشمش گفتم خواهش میکنم منو از اینجا ببر بیرون اون عوضی بیهوش شده
از زبان جیمین
ات حالش خیلی بد بود سوار ماشین شدم فقط اشک می ریخت سکوت کرده بود رفتیم خونه بهش گفتم میخوای دوش بگیری سرشو به نشونه اره تکون داد از لباسای خودم بهش دادم اومد بی حوصله سر شوگذاشت روی تخت فقط اشک میریخت گردنش کبود شده بود روی تنش زخم شده بود اون عوضی خنج انداخته بود رفتم پماد اوردم گفتم بیا جای زخمتو چرب کنم چیزی نگفت وقتی لباسشو زدم کنار گفت دست نزن حالم بد میشه گفتم پاشو خودت چرب کن گفت نمیتونم سرشو گذاشتم روی پام وبه دیواره تخت تکیه دادم دیدم خوابش برد میخواستم بلند شم خیلی اروم تکون خوردم بلند شد گفت کمک گفتم ات خوبی گفت فکر کردم هنوز پیش اون لعنتی تنهام گفتم ببخشید برام کار مهم پیش اومده گفت جیمین خواهش میکنم نرو من میترسم گفتم باشه جایی نمیرم
۴.۳k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.