نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 53
جونگکوک : باشه میتونی همینجا یخ بزنی
جونگکوک کتش رو برداشت و از ماشین پیاده شد
و بعد از چند مین ا،ت هم دنبالش اومد و کنار جونگکوک راه میرفت
بخاطر بارون لباسش کاملا خیس شده بود و به بدنش چسپیده بود
و از سرما میلرزید و بند های لباسش از شونه هاش پایین اومد بود
و نگاه خیره جونگکوک روش بود
ا،ت : اگه میخواهی به این نگاهای هیزت
جونگکوک کتش رو درآورد و روی شونه های ا،ت گذاشت و به راهش ادامه داد ا،ت بخاطر این کار جونگکوک لبخندی زد
چند مین گذشت که جلوي یه ساختمانی وایستادن ا،ت نفس عمیقی کشید
ا،ت : گفتی نزدیک ولی یک ساعت که توی راه بودیم
جونگکوک : غر نزن بهتر از اینه که توی اون ماشین یخ بزنیم
جونگکوک وارد ساختمان شد و به سمت آپارتمانش رفت و رمز در رو وارد کرد و وارد آپارتمان شدن ا،ت جلوی در وایستاده بود که جونگکوک گفت
جونگکوک : بیا تو میخواهی برات دعوت نامه بفرستم
ا،ت بدون هیچ حرفی وارد آپارتمان شد
هر دو درحالی که آب از لباس ها و موهاشون چکه میکرد توی سالون خونه وایستاده بودن
جونگکوک : بايد دوش بگیری و لباساتو عوض کنی وگرنه سرما میخوری
ا،ت درحال آنالیز کردن خونه بود که نگاهش رو به جونگکوک دوخت
ا،ت : من که اينجا لباس ندارم
جونگکوک بدون توجه به حرفش به سمت یکی از اتاق ها اشاره کرد
جونگکوک : توی اون اتاق میتونی دوش بگیری
جونگکوک به سمت اتاق دیگه رفت و درو بست
ا،ت......
پسره عوضی حتا به حرف گوش نکرد الان من چی بپوشم با این لباسا که نمیتونم بمونم از سرما میمیرم بیخیال اول یه دوش بگیرم
بهتر میشم
وارد اتاق شدن و دوش گرفتم عادتم شده بود که حوله رو دوره خودم بپیچم و از حمام بیرون بیام وقتی در حمام
رو باز کردم احساس کردم یکی توی اتاقه برای همین در کمی باز کردم
اما با اتاق خالی مواجه شدم روی تخت یه هودی مشکی بود
اونو برداشتم و پوشیدم چون به لباس های کوتاه عادت داشتم
توی آینه به خودم نگاه کردم با پوشیدن هودی که تا پایین رونام بود مشکلی نداشتم
ولی اینکه اون لباس مال جونگکوک باشه یه حسه عجبی بهم میداد
بیخیال افکارم شدم و از اتاق خارج شدم
و به سالون رفت که جونگکوک لباسش رو عوض کرده بود و روی مبل نشست و لیوان مش*روب توی دستش بود و درحال خودت مش* روب بود لعنتی هرچی بپوشه بهش میاد
آخه چرا انقدر جذابه به سمتش رفتم و با فاصله زیادی روی مبل نشستم
نگاهی بهم انداخت و آنالیزم کرد و پوزخندی روی لبش نقش بسته
جونگکوک : لباس من بهت مياد
ا،ت : مجبوری بودم وگرنه عمرن لباس ترو میپوشیدم
جونگکوک : تو هم برای هر چیزی یه بهانه ای میاری...........ادامه دارد
پارت 53
جونگکوک : باشه میتونی همینجا یخ بزنی
جونگکوک کتش رو برداشت و از ماشین پیاده شد
و بعد از چند مین ا،ت هم دنبالش اومد و کنار جونگکوک راه میرفت
بخاطر بارون لباسش کاملا خیس شده بود و به بدنش چسپیده بود
و از سرما میلرزید و بند های لباسش از شونه هاش پایین اومد بود
و نگاه خیره جونگکوک روش بود
ا،ت : اگه میخواهی به این نگاهای هیزت
جونگکوک کتش رو درآورد و روی شونه های ا،ت گذاشت و به راهش ادامه داد ا،ت بخاطر این کار جونگکوک لبخندی زد
چند مین گذشت که جلوي یه ساختمانی وایستادن ا،ت نفس عمیقی کشید
ا،ت : گفتی نزدیک ولی یک ساعت که توی راه بودیم
جونگکوک : غر نزن بهتر از اینه که توی اون ماشین یخ بزنیم
جونگکوک وارد ساختمان شد و به سمت آپارتمانش رفت و رمز در رو وارد کرد و وارد آپارتمان شدن ا،ت جلوی در وایستاده بود که جونگکوک گفت
جونگکوک : بیا تو میخواهی برات دعوت نامه بفرستم
ا،ت بدون هیچ حرفی وارد آپارتمان شد
هر دو درحالی که آب از لباس ها و موهاشون چکه میکرد توی سالون خونه وایستاده بودن
جونگکوک : بايد دوش بگیری و لباساتو عوض کنی وگرنه سرما میخوری
ا،ت درحال آنالیز کردن خونه بود که نگاهش رو به جونگکوک دوخت
ا،ت : من که اينجا لباس ندارم
جونگکوک بدون توجه به حرفش به سمت یکی از اتاق ها اشاره کرد
جونگکوک : توی اون اتاق میتونی دوش بگیری
جونگکوک به سمت اتاق دیگه رفت و درو بست
ا،ت......
پسره عوضی حتا به حرف گوش نکرد الان من چی بپوشم با این لباسا که نمیتونم بمونم از سرما میمیرم بیخیال اول یه دوش بگیرم
بهتر میشم
وارد اتاق شدن و دوش گرفتم عادتم شده بود که حوله رو دوره خودم بپیچم و از حمام بیرون بیام وقتی در حمام
رو باز کردم احساس کردم یکی توی اتاقه برای همین در کمی باز کردم
اما با اتاق خالی مواجه شدم روی تخت یه هودی مشکی بود
اونو برداشتم و پوشیدم چون به لباس های کوتاه عادت داشتم
توی آینه به خودم نگاه کردم با پوشیدن هودی که تا پایین رونام بود مشکلی نداشتم
ولی اینکه اون لباس مال جونگکوک باشه یه حسه عجبی بهم میداد
بیخیال افکارم شدم و از اتاق خارج شدم
و به سالون رفت که جونگکوک لباسش رو عوض کرده بود و روی مبل نشست و لیوان مش*روب توی دستش بود و درحال خودت مش* روب بود لعنتی هرچی بپوشه بهش میاد
آخه چرا انقدر جذابه به سمتش رفتم و با فاصله زیادی روی مبل نشستم
نگاهی بهم انداخت و آنالیزم کرد و پوزخندی روی لبش نقش بسته
جونگکوک : لباس من بهت مياد
ا،ت : مجبوری بودم وگرنه عمرن لباس ترو میپوشیدم
جونگکوک : تو هم برای هر چیزی یه بهانه ای میاری...........ادامه دارد
- ۱۲.۳k
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط