نهنگی که در ساحل جاگذاشتی بسیار پوسیده، حضرت شاه ماهی.
نهنگی که در ساحل جاگذاشتی بسیار پوسیده، حضرت شاهماهی.
بسیار کنار دریا مانده، نیامدنت را تماشا میکند.
بسیار زیر آفتاب رنج میکشد، و به یاد نیاوردنت را تماشا میکند.
بسیار ساکت و صبور موجها را میشمارد تا ببیند بعد از کدام عدد روی ماهت از راه میرسد.
بسیار روزها مایوس است و شبها مایوستر، و همانطور که پیر و مندرس و منقرض میشود، به تو فکر میکند.
به تو فکر میکند، به بوسیدنت، به بدنت، به لبهای نیمهبازت.
به کلماتت، کلمات کوتاه لازم، به صدای تو فکر میکند و هر صدای تازه را نیامده و نبوسیده از یاد میبرد.
نهنگی که جا گذاشتی، سترون و بیهوده وقت آفتاب را گرفتهاست.
تو را به یاد می آورد.
اسمت را، تنت را، حرفهایت را. بوسههای رخنداده را.
تماشای بیهوای تو را، وقتی حواست نیست.
انگشتهایت را، که یکسان باشکوهند وقت نوازش و ملامت.
فردا زنی از استخوان چشم نهنگت برای نوشتن حروف اسم یارش روی شنهای مرطوب شهریور استفاده خواهدکرد، و این مهمترین کاری است که نهنگ محزون مطرودت این اواخر کرده. این بهترین روایت عاشقانه اوست.
📌تو شاهماهی خوشرنگی، از درد و ملال مبرا، در موجهای دور آواز میخوانی. نهنگت فکر میکند اینجا به نگهبانیکردن از شنها ادامه دهد، و آنها را برای روز آمدنت نرم و خنک نگه دارد.
بسیار کنار دریا مانده، نیامدنت را تماشا میکند.
بسیار زیر آفتاب رنج میکشد، و به یاد نیاوردنت را تماشا میکند.
بسیار ساکت و صبور موجها را میشمارد تا ببیند بعد از کدام عدد روی ماهت از راه میرسد.
بسیار روزها مایوس است و شبها مایوستر، و همانطور که پیر و مندرس و منقرض میشود، به تو فکر میکند.
به تو فکر میکند، به بوسیدنت، به بدنت، به لبهای نیمهبازت.
به کلماتت، کلمات کوتاه لازم، به صدای تو فکر میکند و هر صدای تازه را نیامده و نبوسیده از یاد میبرد.
نهنگی که جا گذاشتی، سترون و بیهوده وقت آفتاب را گرفتهاست.
تو را به یاد می آورد.
اسمت را، تنت را، حرفهایت را. بوسههای رخنداده را.
تماشای بیهوای تو را، وقتی حواست نیست.
انگشتهایت را، که یکسان باشکوهند وقت نوازش و ملامت.
فردا زنی از استخوان چشم نهنگت برای نوشتن حروف اسم یارش روی شنهای مرطوب شهریور استفاده خواهدکرد، و این مهمترین کاری است که نهنگ محزون مطرودت این اواخر کرده. این بهترین روایت عاشقانه اوست.
📌تو شاهماهی خوشرنگی، از درد و ملال مبرا، در موجهای دور آواز میخوانی. نهنگت فکر میکند اینجا به نگهبانیکردن از شنها ادامه دهد، و آنها را برای روز آمدنت نرم و خنک نگه دارد.
۱۹۹.۱k
۱۹ آذر ۱۴۰۰