دوستان میخواستم براتون دیشب بزارم ولی خوابم برد دیگه الان
دوستان میخواستم براتون دیشب بزارم ولی خوابم برد دیگه الان گزاشتم😙
عاشق رئیسم شدم♡پارت۱۶
سوهی ویو:
داشتم با سوهی میرقصیدم که چشمم به کوک خورد این اینجا چیکار میکنه که یهو با هاش چشم تو چشم شدم سریع نگاهم رو ازش گرفتم قلبم تند تند میزد هر لحظه ممکن بود از جاش بزنه بیرون وای خدا من چم شده
اهمیت ندادم و به رقص ادامه دادم
فلش بک به چند مین بعد:
سوهی ویو:
چند دیقه گذشت دیگه خسته شده بودم گفتم
سوهی: سوهو میشه دیگه بریم من خسته شدم
سوهو:باشه بریم بانو
بعد رفتیم نشستیم نگاه های ترسناک کوک و حس میکردم اهمیت ندادم دنبال لیا گشتم دیدم دیدم انقد خورده که خوابیده ای خدا
سوهی: لیاا پاشو بریم
لیا:یه ذره دیگه
سوهی: لیا پاشو دیگهه
لیا:هوففف بابا نمیخوام بیام
سوهی: بچه ها مادینه میریم خداحافظ
لیا:سلام بچه ها
سوهی: ای بابا چیمیگی د بیا
دستشو دور گردنم انداختم و بردمش بیرون بار منتظر تاکسی بودم که کوک رو دیدم
کوک ویو:
دیدم با دوستش رفت بیرون منم از ته خداحافظی کردم و رفتم دنبالش دیدم منتظر تاکسیه و کتش رو روی دوستش انداخته اون طرف خیابان مردا داشتن نگاهش میکردن اعصبانی شدم و رفتم سمتش و کتم رو انداختم رو دوشش
کوک:منتظر تاکسی نمون نمیاد بیا من میرسونمت
سوهی: نه لازم نیس خودمون میریم
که یهو داشت میوفتاد که گرفتمش
کوک:تو. و پای خودت نمیتونی وایسی میخوای دوستتم ببری نچ نمیشه همین جا وایسا من الان ماشینو میارم
سوهی: چی ها باشه (کمی مست)
رفتم ماشینو اوردم و دوستش و سوهی رو سوار کردم وقتی رسیدیم دیدم سوهی خوابیده که یهو دوستاش از ماشین پیاده شد
لیا:آی خدا کمرم گرفت سوهی
کوک:خانم حالوت خوبه
لیا:یا تو چقد جذابی آقا خوشتیپه
کوک: فک کنم حالتون خوب نیس
لیا:عروس ننم میشی
همینجوری داشت هزیون میگفته که بلندش کردم و بردمش تو خونه و رفتم تو اتاقش اونجا خوابوندمش بعر رفتم پیش سوهی خیلی ناز خوابیده بود دلم نیومد بیدارم کنم برا همین براید استایل بقلش کردم و بردم تو خونه گزاشتم تو تخت خواستم دستمو از زید سرش در بیارم که دیدم دستمو گرفت و گفت
سوهی: تنهام نزار(مست)
صورتمون فقط چند میلی متر فاصله داشت نمیدونم چرا قلبم تند تند میزد دلم میخواست لباش رو ببوسم کم کم صورتمو نزدیک صورتش کردم و لباش رو سطهی و خیلی آروم بوسیدم دستمو از زیر دستش دراوردم و از خونه رفتم بیرون سوار ماشینم شدم و به عمارت برگشتم ماشینو پارک کردم و رفتم داخل لباسام رو عوض کردم و رفتم توی تخت چشامو بسازم تا بخوابم ولی ذهنم درگیر اون چشا اون خنده ها اون لبا شده بود انقد بهش فکر کردم که خوابم برد
...........
شرايط:۶لایک🤗
عاشق رئیسم شدم♡پارت۱۶
سوهی ویو:
داشتم با سوهی میرقصیدم که چشمم به کوک خورد این اینجا چیکار میکنه که یهو با هاش چشم تو چشم شدم سریع نگاهم رو ازش گرفتم قلبم تند تند میزد هر لحظه ممکن بود از جاش بزنه بیرون وای خدا من چم شده
اهمیت ندادم و به رقص ادامه دادم
فلش بک به چند مین بعد:
سوهی ویو:
چند دیقه گذشت دیگه خسته شده بودم گفتم
سوهی: سوهو میشه دیگه بریم من خسته شدم
سوهو:باشه بریم بانو
بعد رفتیم نشستیم نگاه های ترسناک کوک و حس میکردم اهمیت ندادم دنبال لیا گشتم دیدم دیدم انقد خورده که خوابیده ای خدا
سوهی: لیاا پاشو بریم
لیا:یه ذره دیگه
سوهی: لیا پاشو دیگهه
لیا:هوففف بابا نمیخوام بیام
سوهی: بچه ها مادینه میریم خداحافظ
لیا:سلام بچه ها
سوهی: ای بابا چیمیگی د بیا
دستشو دور گردنم انداختم و بردمش بیرون بار منتظر تاکسی بودم که کوک رو دیدم
کوک ویو:
دیدم با دوستش رفت بیرون منم از ته خداحافظی کردم و رفتم دنبالش دیدم منتظر تاکسیه و کتش رو روی دوستش انداخته اون طرف خیابان مردا داشتن نگاهش میکردن اعصبانی شدم و رفتم سمتش و کتم رو انداختم رو دوشش
کوک:منتظر تاکسی نمون نمیاد بیا من میرسونمت
سوهی: نه لازم نیس خودمون میریم
که یهو داشت میوفتاد که گرفتمش
کوک:تو. و پای خودت نمیتونی وایسی میخوای دوستتم ببری نچ نمیشه همین جا وایسا من الان ماشینو میارم
سوهی: چی ها باشه (کمی مست)
رفتم ماشینو اوردم و دوستش و سوهی رو سوار کردم وقتی رسیدیم دیدم سوهی خوابیده که یهو دوستاش از ماشین پیاده شد
لیا:آی خدا کمرم گرفت سوهی
کوک:خانم حالوت خوبه
لیا:یا تو چقد جذابی آقا خوشتیپه
کوک: فک کنم حالتون خوب نیس
لیا:عروس ننم میشی
همینجوری داشت هزیون میگفته که بلندش کردم و بردمش تو خونه و رفتم تو اتاقش اونجا خوابوندمش بعر رفتم پیش سوهی خیلی ناز خوابیده بود دلم نیومد بیدارم کنم برا همین براید استایل بقلش کردم و بردم تو خونه گزاشتم تو تخت خواستم دستمو از زید سرش در بیارم که دیدم دستمو گرفت و گفت
سوهی: تنهام نزار(مست)
صورتمون فقط چند میلی متر فاصله داشت نمیدونم چرا قلبم تند تند میزد دلم میخواست لباش رو ببوسم کم کم صورتمو نزدیک صورتش کردم و لباش رو سطهی و خیلی آروم بوسیدم دستمو از زیر دستش دراوردم و از خونه رفتم بیرون سوار ماشینم شدم و به عمارت برگشتم ماشینو پارک کردم و رفتم داخل لباسام رو عوض کردم و رفتم توی تخت چشامو بسازم تا بخوابم ولی ذهنم درگیر اون چشا اون خنده ها اون لبا شده بود انقد بهش فکر کردم که خوابم برد
...........
شرايط:۶لایک🤗
۷.۰k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.