امروز اشک ریختم گریه کردم و البته تحسین کردم خودم را
امروز اشک ریختم گریه کردم و البته تحسین کردم خودم را
🖊️دکتر عبدالرضا خلج
ارسالی از: حمیده افلاطونی
نشر: گاهنامه مدیر
■امروز صبح دخترم را به محل برگزاری کنکور رساندم، وقتی دقت کردم، دیدم غالب شرکت کننده ها با چند نفر همراه آمده بودند. یکی او را در آغوش میگیرد و برایش دعا میکند. یکی دلداریش میدهد.
□حتی بعضی ها با معلم خصوصی تا آخرین لحظه مرور میکردند و در آخرین صحنه، پدر و مادرها فرزندانشان را در آغوش میگرفتند، می بوسیدند و میگفتند: اگر قبول نشدی میفرستیمت خارج از کشور! به جهت رفع نگرانی فرزندشان و اعلام حمایت بیشتر.
●حتما بعضی از آنها از سالها پیش برای فرزندشان تلاش کرده اند و صدها میلیون تومان هزینه کرده اند.
با خودم مقایسه کردم و مرور خاطرات گذشته.
○سالی که کنکور داشتم فاصله چند ساعته ی از روستا تا شیراز را با مینی بوس آمدم. بدون هیچ همراهی، هنگام حرکت، نه کسی مرا در آغوش گرفت، نه کسی بدرقه ام کرد، نه مرا از زیر قران عبور دادند.
■پدر و مادر من بیسواد بودند حتی خبر نداشتند اصلا کنکور دارم و بهتر بگویم نمی دانستند کنکور چیست؟
و آیا من درس خوانده ام؟ آمادگی دارم؟...
□به شیراز که رسیدم نه کسی برایم کارت ورود به جلسه گرفت و نه کسی از احوالم با خبر بود. شب خوابیدم و صبح زود بدون اینکه کسی مرا بیدارکند، خودم بیدارشدم، تنهای تنها، با رؤیاهای خودم تا محل آزمون رفتم.
●امتحان که تمام شد آنجا هم کسی منتظرم نبود که مرا در آغوش بگیرد و خسته نباشیدی، خدا قوتی، آرامشی. کسی نبود که نبود.
○پزشکی را از دبیرستان آرزو کرده بودم. خودم و خودم. با نیت خدمت به همنوعانم. فضای باغهای روستا شهادت می دهند تلاشهای من را، بدون معلم خصوصی، بدون کلاس کنکور...
■بعد از کنکور، تنهایی براه افتادم و روز بعد به روستا برگشتم. زمان انتخاب رشته نیز، نه کسی برایم تعیین رشته کرد و نه پرسشی
و نه توان کمکی از خانواده بود.
□موقعی که نتایج زده شد، آنقدر از شهر دور بودم که روزنامه ای پیدا نشد تا در اولین فرصت، نتیجه را بفهمم. به زحمت کسی پیدا کردم که روزنامه داشت. پیش ایشان رفته نگاه کردم.
●بله پزشکی قبول شده بودم. خودم برای خودم دلخوشی کردم. و تازه آغاز سختیها بود. باید کار می کردم و درس می خواندم. و آن هفت سال چه سخت گذشت.
○هر چند خانواده با تمام توان علاقه مند به کمک بودند اما هم کمتر توان داشتند و هم من شرایط سخت آنها را درک می کردم. البته که قابل تقدیرند.
■آنها به من هدف آموخته بودند.
ما نسل خود ساخته بودیم.
□امروز یاد آن روزها افتادم، اشک ریختم و گریه کردم و البته تحسین کردم خودم را و خانواده ام را. و با خود اندیشیدم: "آیا این بچه ها قدردان زحمات پدر و مادرها خواهند بود؟!"
●آنها که حاصل دسترنج این همه سختی و رنج ما هستند... آیا ما راه را درست آمده ایم؟
https://chat.whatsapp.com/Fl47cNCE9G1KUQBofjLeAI
○با پرسش دیگری آنجا را ترک کردم: آیا همه ی فرزندان این سرزمین از امکانات برابر برخوردارند؟...
_________
بازنشر پیام = گسترش دانایی
_________
💠 تلگرام
https://t.me/gahname_modir
👨💻 سایت
http://gahnamemodir.ir/
👩💻 اینستاگرام
www.instagram.com/gahname_modir
🧑🏻💻 استعدادسنجی و مهارت زندگی
https://aryatalent.ir/?by=14
___________
🟨🟩🟦🟪⬛⬜🟫🟥🟧
🖊️دکتر عبدالرضا خلج
ارسالی از: حمیده افلاطونی
نشر: گاهنامه مدیر
■امروز صبح دخترم را به محل برگزاری کنکور رساندم، وقتی دقت کردم، دیدم غالب شرکت کننده ها با چند نفر همراه آمده بودند. یکی او را در آغوش میگیرد و برایش دعا میکند. یکی دلداریش میدهد.
□حتی بعضی ها با معلم خصوصی تا آخرین لحظه مرور میکردند و در آخرین صحنه، پدر و مادرها فرزندانشان را در آغوش میگرفتند، می بوسیدند و میگفتند: اگر قبول نشدی میفرستیمت خارج از کشور! به جهت رفع نگرانی فرزندشان و اعلام حمایت بیشتر.
●حتما بعضی از آنها از سالها پیش برای فرزندشان تلاش کرده اند و صدها میلیون تومان هزینه کرده اند.
با خودم مقایسه کردم و مرور خاطرات گذشته.
○سالی که کنکور داشتم فاصله چند ساعته ی از روستا تا شیراز را با مینی بوس آمدم. بدون هیچ همراهی، هنگام حرکت، نه کسی مرا در آغوش گرفت، نه کسی بدرقه ام کرد، نه مرا از زیر قران عبور دادند.
■پدر و مادر من بیسواد بودند حتی خبر نداشتند اصلا کنکور دارم و بهتر بگویم نمی دانستند کنکور چیست؟
و آیا من درس خوانده ام؟ آمادگی دارم؟...
□به شیراز که رسیدم نه کسی برایم کارت ورود به جلسه گرفت و نه کسی از احوالم با خبر بود. شب خوابیدم و صبح زود بدون اینکه کسی مرا بیدارکند، خودم بیدارشدم، تنهای تنها، با رؤیاهای خودم تا محل آزمون رفتم.
●امتحان که تمام شد آنجا هم کسی منتظرم نبود که مرا در آغوش بگیرد و خسته نباشیدی، خدا قوتی، آرامشی. کسی نبود که نبود.
○پزشکی را از دبیرستان آرزو کرده بودم. خودم و خودم. با نیت خدمت به همنوعانم. فضای باغهای روستا شهادت می دهند تلاشهای من را، بدون معلم خصوصی، بدون کلاس کنکور...
■بعد از کنکور، تنهایی براه افتادم و روز بعد به روستا برگشتم. زمان انتخاب رشته نیز، نه کسی برایم تعیین رشته کرد و نه پرسشی
و نه توان کمکی از خانواده بود.
□موقعی که نتایج زده شد، آنقدر از شهر دور بودم که روزنامه ای پیدا نشد تا در اولین فرصت، نتیجه را بفهمم. به زحمت کسی پیدا کردم که روزنامه داشت. پیش ایشان رفته نگاه کردم.
●بله پزشکی قبول شده بودم. خودم برای خودم دلخوشی کردم. و تازه آغاز سختیها بود. باید کار می کردم و درس می خواندم. و آن هفت سال چه سخت گذشت.
○هر چند خانواده با تمام توان علاقه مند به کمک بودند اما هم کمتر توان داشتند و هم من شرایط سخت آنها را درک می کردم. البته که قابل تقدیرند.
■آنها به من هدف آموخته بودند.
ما نسل خود ساخته بودیم.
□امروز یاد آن روزها افتادم، اشک ریختم و گریه کردم و البته تحسین کردم خودم را و خانواده ام را. و با خود اندیشیدم: "آیا این بچه ها قدردان زحمات پدر و مادرها خواهند بود؟!"
●آنها که حاصل دسترنج این همه سختی و رنج ما هستند... آیا ما راه را درست آمده ایم؟
https://chat.whatsapp.com/Fl47cNCE9G1KUQBofjLeAI
○با پرسش دیگری آنجا را ترک کردم: آیا همه ی فرزندان این سرزمین از امکانات برابر برخوردارند؟...
_________
بازنشر پیام = گسترش دانایی
_________
💠 تلگرام
https://t.me/gahname_modir
👨💻 سایت
http://gahnamemodir.ir/
👩💻 اینستاگرام
www.instagram.com/gahname_modir
🧑🏻💻 استعدادسنجی و مهارت زندگی
https://aryatalent.ir/?by=14
___________
🟨🟩🟦🟪⬛⬜🟫🟥🟧
۱۴.۵k
۱۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.