یاسی گفت: مرسی ممنون شما خوبین؟؟
یاسی گفت: مرسی ممنون شما خوبین؟؟
چون خیلی خسته بودم و پاهام داشت از درد منفجر میشد گفتم: ای بابااا چاخ سلامتی تون رو بزارید برای بعداً!! داداش جایی پیدا میشه من بشینم ؟؟
اون هیکل گنده عه گفت: بله بله بفرمایید و اشاره کرد به صندلی های اونور میز.
رفتم نشستم دستمو بردم به سمت مقنعم که درش بیارم اما با توجه به این موقعیت منصرف شدم.
لنتی خیلی گرمم بود😭 🔥 🌝
بعد از چند دقیقه دیدم اصلا من چرا باید بیام اینجا؟؟ چرا نرفتم خونه؟؟ گفتم: داداش!؟
رهام: جانم؟!
گفتم: چرا اومدیم اینجا؟؟
رهام: خونه رو سم پاشی کردن دیگه شما اومدی پیش بنده
اهانی زیر لب گفتم و گوشی یاسی رو گرفتم و رفتم بیرون. شماره مامان و گرفتم و بعد از سه بوق برداشت.
مامان: جانم؟؟
گفتم: سلام خانم هادیان خوب هستید؟؟
مامان: رها تویی؟؟
گفتم: بله. مامان شما کجایین؟؟
مامان: خونه رو سم پاشی کردیم منم رفتم خونه خالت حالش هم زیاد خوب نبود پیشش موندم.
گفتم: اها پس من میام اونجا
مامان: ن نیا برو خونه یاسی یا خونه داییت
گفتم: وا مامان جان چرا نیام؟!
مامان: مامان جان جا نیست دیگه فامیل های شوهر حالت هم دارن میان برای عیادت.
منظورش رو گرفتم و گفتم: بله چشم میرم یه جایی بلاخره
مامان: باشه عزیزم فقط هرجا رفتی بهم خبر بده.
گفتم: چشم فقط مامان من گوشیم رو نیاوردم پیشت هست؟؟
مامان: اره میگم شایان برات بیاره.
گفتم: اوکی کاری نداری مامی؟؟
مامان: ن عزیزم مواظب خودت باش خداحافظ!
گفتم: چشم خدانگهداری!
هوفف خب بریم کجا؟؟ خونه دایی پیش میتی. خونه یاسی پیش یسنا و یاسی. خونه..اعاااا خونه رهام..فقط اگه دوستاش پیشش باشن چی؟؟
رفتم توی اتاق. مثل اینکه کارشون تمام شده بود. گوشی رو به یاسی دادم. و دنبال رهام رفتم. از بقیه خداحافظی کردیم و سوار ماشینش شدیم. ماشین منم مثل اینکه بردن تعمیرگاه.
ولی هنوزم قیافه اون پسره برام اشنا بود . اونی که کنار رهام بود..
چون خیلی خسته بودم و پاهام داشت از درد منفجر میشد گفتم: ای بابااا چاخ سلامتی تون رو بزارید برای بعداً!! داداش جایی پیدا میشه من بشینم ؟؟
اون هیکل گنده عه گفت: بله بله بفرمایید و اشاره کرد به صندلی های اونور میز.
رفتم نشستم دستمو بردم به سمت مقنعم که درش بیارم اما با توجه به این موقعیت منصرف شدم.
لنتی خیلی گرمم بود😭 🔥 🌝
بعد از چند دقیقه دیدم اصلا من چرا باید بیام اینجا؟؟ چرا نرفتم خونه؟؟ گفتم: داداش!؟
رهام: جانم؟!
گفتم: چرا اومدیم اینجا؟؟
رهام: خونه رو سم پاشی کردن دیگه شما اومدی پیش بنده
اهانی زیر لب گفتم و گوشی یاسی رو گرفتم و رفتم بیرون. شماره مامان و گرفتم و بعد از سه بوق برداشت.
مامان: جانم؟؟
گفتم: سلام خانم هادیان خوب هستید؟؟
مامان: رها تویی؟؟
گفتم: بله. مامان شما کجایین؟؟
مامان: خونه رو سم پاشی کردیم منم رفتم خونه خالت حالش هم زیاد خوب نبود پیشش موندم.
گفتم: اها پس من میام اونجا
مامان: ن نیا برو خونه یاسی یا خونه داییت
گفتم: وا مامان جان چرا نیام؟!
مامان: مامان جان جا نیست دیگه فامیل های شوهر حالت هم دارن میان برای عیادت.
منظورش رو گرفتم و گفتم: بله چشم میرم یه جایی بلاخره
مامان: باشه عزیزم فقط هرجا رفتی بهم خبر بده.
گفتم: چشم فقط مامان من گوشیم رو نیاوردم پیشت هست؟؟
مامان: اره میگم شایان برات بیاره.
گفتم: اوکی کاری نداری مامی؟؟
مامان: ن عزیزم مواظب خودت باش خداحافظ!
گفتم: چشم خدانگهداری!
هوفف خب بریم کجا؟؟ خونه دایی پیش میتی. خونه یاسی پیش یسنا و یاسی. خونه..اعاااا خونه رهام..فقط اگه دوستاش پیشش باشن چی؟؟
رفتم توی اتاق. مثل اینکه کارشون تمام شده بود. گوشی رو به یاسی دادم. و دنبال رهام رفتم. از بقیه خداحافظی کردیم و سوار ماشینش شدیم. ماشین منم مثل اینکه بردن تعمیرگاه.
ولی هنوزم قیافه اون پسره برام اشنا بود . اونی که کنار رهام بود..
۱۹.۶k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.