با حرفش گونه هایش سرخ شد کوک متوجه شده بود معلومه ریده ول
_اینجا قرص میبینی؟
با طعنه گفت و کوک شونه هاش رو بالا انداخت
آروم از راه پله عبور می کردن انگار رود خون راه افتاده بود جیم داشت حس می کرد که از داخل بخاطر ترسش متلاشی شده
و یونگ بی خیال راه می رفت و ته از هر صحنه عکس می گرفت
بلاخره به طبقه ی ۹ رسیدن و به سمت اتاقی که اشیای زیادی پشتش بود رفتن
ته آروم در زد
_بیا تو احمق
کوک تقریباً بلند گفت و ته وارد شد
جیم مثل ببری خودش رو داخل انداخت و یونگ با آرامش وارد شد
_برا چی اینجایین؟
کوک گفت و جیم پاسخش رو داد
_نه سلامی نه خوبی هیچی فقط چرا اومدین
کوک سرش رو به دو طرف تکون داد
_الان تو این وضعیت این مهمه؟
لاهی خسته دست هاش رو بهم کوبید تا توجه بقیه رو به خودش جلب کنه
_ولش کنین بچه که نیستین الان بریم زیرزمین ؟امنه؟
...
# بی تی اس
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.