چندپارتی
چندپارتی☆
p.2
نفست برید.
دستهات لرزید.
اشکهات با هقهق قاطی شد.
همون لحظه، بیرون اتاق، جونگکوک داشت راه میرفت.
عصبانیتش کمکم فروکش کرد
و یه فکر مثل صاعقه خورد توی سرش:
«صبر کن…
اون بیماری قلبی داره…»
رنگ از صورتش پرید.
با عجله رفت سمت اتاقت.
در رو زد.
«…؟ جواب بده… لطفاً»
جوابی نیومد.
در رو باز کرد.
تو رو دید که روی زمین جمع شدی،
دستت روی سینهات، صورتت خیس از اشک،
نفست بریدهبریده.
قلبش فرو ریخت.
«نه… نه نه نه…»
دوید سمتت، کنارت نشست.
دستت رو گرفت، سرد بود.
با صدایی که میلرزید گفت:
«نگاه کن به من… نفس بکش… من اینجام…»
اشکهاش ریخت.
پیشونیت رو بوسید.
«من احمقم… من فراموش کردم… ببخش…»
تو با صدای ضعیف گفتی:
«ترسیدم…»
....
p.2
نفست برید.
دستهات لرزید.
اشکهات با هقهق قاطی شد.
همون لحظه، بیرون اتاق، جونگکوک داشت راه میرفت.
عصبانیتش کمکم فروکش کرد
و یه فکر مثل صاعقه خورد توی سرش:
«صبر کن…
اون بیماری قلبی داره…»
رنگ از صورتش پرید.
با عجله رفت سمت اتاقت.
در رو زد.
«…؟ جواب بده… لطفاً»
جوابی نیومد.
در رو باز کرد.
تو رو دید که روی زمین جمع شدی،
دستت روی سینهات، صورتت خیس از اشک،
نفست بریدهبریده.
قلبش فرو ریخت.
«نه… نه نه نه…»
دوید سمتت، کنارت نشست.
دستت رو گرفت، سرد بود.
با صدایی که میلرزید گفت:
«نگاه کن به من… نفس بکش… من اینجام…»
اشکهاش ریخت.
پیشونیت رو بوسید.
«من احمقم… من فراموش کردم… ببخش…»
تو با صدای ضعیف گفتی:
«ترسیدم…»
....
- ۶۸۷
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط