پارت فصل

پارت ۴_فصل ۱
هرجا که باشم هر صبح ساعت هشت خودم رو به اینجا میرسونم تا بتونم کالینز رو زیر نظر داشته باشم حداقل هرروز از تغییرات فیزیکیش مانند جای زخم و سبک لباس پوشیدنش میتونم حدس بزنم که روز قبل دقیقا در چه موقعیتی بوده و اینو میدونم که او کسی رو نداره که براش دلسوزی کنه دل کالینز از سنگه و او تمام دل های اطرافش رو خورد کرده پس اگر که بمیره هیچ کس نیست که براش غصه بخوره یا جامه مشکی به تن بکنه و خبر مرگ او در روزنامه ها فقط بر حسب یک خبر پخش میشه و تنها زمزمه بین مردم اینه که: پس کلانتر بعدی کیه؟
اگر فکر کرده باشین که قراره من کلانتر رو بکشم اشتباه کردین...ادعا دارم احساسی در وجود من نمیگنجه و فقط دیدم نسبت به کلانتر شهر فرغ داره...او...متفاوته. و من این تفاوت رو دوست دارم گویی سرنوشتش شبیه منه در حالی که یک فرضیه غیر ممکنه و تنها افرادی سرنوشتشون شبیه خواهد بود که به گونه ای بهم مربوط باشند اما بین او و من... یک دنیا فاصلست دنیایی خاکستری که بین سیاه و سفید فاصله میندازه هرچند لزوما آدم بدی نیستم و در واقع هیچ نیستم اما از تعداد اسلحه هایی که بطور طبیعی حمل میکنم میشه گفت من جزو دسته آدم های بدم...دسته سیاه...
دیدگاه ها (۱۱)

تقدیمی😂 😂 😂

V

#پارت ۳_فصل ۱ساعت هشت صبح به وقت لس آنجلس...اینجا اسکید رو ج...

#پارت ۲_فصل ۱هیچ وقت سعی نکردم زبون اونا رو یاد بگیرم...کلما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط