موضوعات و لیوای باهم قهرن بخاطره اینکه لیوای زیاد به ا
موضوع:ا/ت و لیوای باهم قهرن (بخاطره اینکه لیوای زیاد به ا/ت توجه نمیکرده و قهرن)
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
لیوای و ا/ت توی این 3 روز باهم قهر هستن ولی لیوای هنوز هم دلش واسه ی حرف زدن، در اغوش گرفتن،توجه ا/ت تنگ شده. لیوای واسه ی کاری که کرده ناراحت است.امروز لیوای تنها نشسته روی مبل و داره به کاری که کرده فکر میکنه.ا/ت درحال تمیز کردن خانه است و صدای لیوای را شنید فهمید که لیوای از کاری که کرده پشیمان است ولی ا/ت هنوز ازدست لیوای عصبانی است. بخاطره غرورش هنوز نمیتواند لیوای را ببخشد ولی هنوز در دلش میخواهد پیش لیوای باشد(فاز نامعلوم😑🤣)ا/ت بلاخره تصمیم میگیرد که با لیوای اشتی کند ولی میبیند لیوای نیست. منتظر لیوای است. نه یک ساعت و نه دو ساعت لیوای هنوز به خانه نیامده است ساعت 8 شب میشود، ا/ت در دلش میگفت کاشکی که سریع با لیوای اشتی میکردم ا/ت ارام ارام اشک میریخت و شروع کرد به گریه کردن بعد 1 دقیقه حس کرد کسی دستش را روی شانه ی خود گذاشته است. بر میگردد و میبیند لیوای است. لیوای را در اغوش میگیرد و کلی ازش معذرت خواهش میکند و لیوای با صبر و حوصله به حرف های ا/ت گوش میدهد و اخر ا/ت ارام میشود. لیوای به ا/ت گفت:
_هیش گریه نکن من رفتم واست اینو خریدم حالا اشکت را پاک کن
گونه های ا/ت سریع قرمز شدن و لیوای گفت:
_هرجوری هم باشی قشنگی حالا نمیخوای کادوی خودت را بگیری؟
ا/ت با سر علامت مثبت داد و لیوای کادوی ا/ت را دهد بهش و ا/ت خوشحال شدم. محکم لیوای را بغل کرد و گفت
+لازم نبود اینکار را کنی تو همیشه من را خوشحال میکنی با وجود خودت
از ان روز به بعد ا/ت و لیوای بیشتر به همدیگر توجه میکردند و بیشتر وقت واسه ی همدیگر میزاشتن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب تمام شد مرسی تا اینجا همراه بودین اگر درخواستی داشتین بگین😊🌼
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
لیوای و ا/ت توی این 3 روز باهم قهر هستن ولی لیوای هنوز هم دلش واسه ی حرف زدن، در اغوش گرفتن،توجه ا/ت تنگ شده. لیوای واسه ی کاری که کرده ناراحت است.امروز لیوای تنها نشسته روی مبل و داره به کاری که کرده فکر میکنه.ا/ت درحال تمیز کردن خانه است و صدای لیوای را شنید فهمید که لیوای از کاری که کرده پشیمان است ولی ا/ت هنوز ازدست لیوای عصبانی است. بخاطره غرورش هنوز نمیتواند لیوای را ببخشد ولی هنوز در دلش میخواهد پیش لیوای باشد(فاز نامعلوم😑🤣)ا/ت بلاخره تصمیم میگیرد که با لیوای اشتی کند ولی میبیند لیوای نیست. منتظر لیوای است. نه یک ساعت و نه دو ساعت لیوای هنوز به خانه نیامده است ساعت 8 شب میشود، ا/ت در دلش میگفت کاشکی که سریع با لیوای اشتی میکردم ا/ت ارام ارام اشک میریخت و شروع کرد به گریه کردن بعد 1 دقیقه حس کرد کسی دستش را روی شانه ی خود گذاشته است. بر میگردد و میبیند لیوای است. لیوای را در اغوش میگیرد و کلی ازش معذرت خواهش میکند و لیوای با صبر و حوصله به حرف های ا/ت گوش میدهد و اخر ا/ت ارام میشود. لیوای به ا/ت گفت:
_هیش گریه نکن من رفتم واست اینو خریدم حالا اشکت را پاک کن
گونه های ا/ت سریع قرمز شدن و لیوای گفت:
_هرجوری هم باشی قشنگی حالا نمیخوای کادوی خودت را بگیری؟
ا/ت با سر علامت مثبت داد و لیوای کادوی ا/ت را دهد بهش و ا/ت خوشحال شدم. محکم لیوای را بغل کرد و گفت
+لازم نبود اینکار را کنی تو همیشه من را خوشحال میکنی با وجود خودت
از ان روز به بعد ا/ت و لیوای بیشتر به همدیگر توجه میکردند و بیشتر وقت واسه ی همدیگر میزاشتن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب تمام شد مرسی تا اینجا همراه بودین اگر درخواستی داشتین بگین😊🌼
- ۲.۱k
- ۲۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط