پارت
پارت9
یه بسته بود که جلوی در اتاقم بود برداشتمش و بازش کردم
یه نامه و یه عروسک و یه ماگ توش بود
نامه رو باز کردم و شروع به خوندن کردم
نامه از طرف نامجون هیونگ بود
کوک عزیزم. من مجبور شدم برای چند ماهی برم کانادا میدونم خیلی یهویی شد ولی حال نایون خوب نیست خانواده همسرم مجبور شدن همونجا بستریش کنن ولی هانا(زن جین) فردا برمیگرده••• پس منو ببخش که موقع اومدن اون دختر کوچولو توی خونه نیستم البته با اینکه هنوزم کامل رازی نیستم ولی این عروسکی که داخل این جعبه هست برای اون خانم کوچولو هستش اون ماگ هم براب تو هستش به عنوان کادوی معذرت خواهی امیدوارم زندگی جدید خوبی رو شروع کنی کوک
و معذرت میخوام بخاطر رفتار بد چند روز پیشم
دوست دار تو نامجون🥲💕
با خوندن کلمه به کلمه اون نامه اشکام از هم سبقت میگرفتن و روی نامه میریختن
سریع گوشیمو از جیبم در اوردم و با نامجون هیونگ تماس گرفتم ولی خاموش بود
خیلی عجیب بود هیونگ هیچ وقت گوشیشو خاموش نمیکرد
شاید تو پروازه!
یه نگاه به ساعت انداختم ساعت8نیم بود سریع از جام بلند شدم
کوک: واییی دیر شدددد
با ماشینم به طرف پرورشگاه راه افتادم بعد از انجام دادن مراحل اداری گذاشتن برم یونا رو ببینم
تقه ای به در اتاقی که یونا توش بو زدم
یونا: بفرماید(کیوت کوچولو)
کوک: مهمون نمیخوای پرنسسم؟
یونا: باباییی (پرد بغلش) دلم برات تنگ شده بود چرا زودتر نیومدی دنبالم؟
کوک: ببخشید مراحل اداری خیلی زیاد بود .. حالا اومدم ببرمت برو کیفتو بردار بریم
یونا: چشم
ویو یونا
سریع رفتم کیفمو برداشتم اخه از چند روز قبلش انقدر که ذوق داشتم وسایلامو توش گذاشته بودم و بابت به طرف ماشین رفتیم خانم داگلاس تا اونجا همراهیمون کرد
و بهم سفارش کرد دختر خوب و موادبی باشم
سوار ماشین شدم و به طرف خونه اومدیم
ویو کوک
توی ماشین بودیم که تویه گروهی که با اعضا داشتیم همشونو دعوت کردم به شام تا هم جشن بگیریم هم با یونا اشنا شن
کوک: خاب پرنسسم امشب مهمون داریم
یونا: کین؟
کوک: 5تا از دوستای صمیمی بابایی البته 6نفرن ولی یکیشون بخاطر مریض بودن همسرش مجبور شد بره کانادا.. ولی برات یه کادوی خوشگل خریده
یونا: چیییی
کوک: یه عروسک
یونا: وایییی من عاشق عروسکامممم
کوک: خاب رسیدیم
یونا: بابا تو.......
«»«»«»«»
شرط
لایک32
کامنت15
فالو2
یه بسته بود که جلوی در اتاقم بود برداشتمش و بازش کردم
یه نامه و یه عروسک و یه ماگ توش بود
نامه رو باز کردم و شروع به خوندن کردم
نامه از طرف نامجون هیونگ بود
کوک عزیزم. من مجبور شدم برای چند ماهی برم کانادا میدونم خیلی یهویی شد ولی حال نایون خوب نیست خانواده همسرم مجبور شدن همونجا بستریش کنن ولی هانا(زن جین) فردا برمیگرده••• پس منو ببخش که موقع اومدن اون دختر کوچولو توی خونه نیستم البته با اینکه هنوزم کامل رازی نیستم ولی این عروسکی که داخل این جعبه هست برای اون خانم کوچولو هستش اون ماگ هم براب تو هستش به عنوان کادوی معذرت خواهی امیدوارم زندگی جدید خوبی رو شروع کنی کوک
و معذرت میخوام بخاطر رفتار بد چند روز پیشم
دوست دار تو نامجون🥲💕
با خوندن کلمه به کلمه اون نامه اشکام از هم سبقت میگرفتن و روی نامه میریختن
سریع گوشیمو از جیبم در اوردم و با نامجون هیونگ تماس گرفتم ولی خاموش بود
خیلی عجیب بود هیونگ هیچ وقت گوشیشو خاموش نمیکرد
شاید تو پروازه!
یه نگاه به ساعت انداختم ساعت8نیم بود سریع از جام بلند شدم
کوک: واییی دیر شدددد
با ماشینم به طرف پرورشگاه راه افتادم بعد از انجام دادن مراحل اداری گذاشتن برم یونا رو ببینم
تقه ای به در اتاقی که یونا توش بو زدم
یونا: بفرماید(کیوت کوچولو)
کوک: مهمون نمیخوای پرنسسم؟
یونا: باباییی (پرد بغلش) دلم برات تنگ شده بود چرا زودتر نیومدی دنبالم؟
کوک: ببخشید مراحل اداری خیلی زیاد بود .. حالا اومدم ببرمت برو کیفتو بردار بریم
یونا: چشم
ویو یونا
سریع رفتم کیفمو برداشتم اخه از چند روز قبلش انقدر که ذوق داشتم وسایلامو توش گذاشته بودم و بابت به طرف ماشین رفتیم خانم داگلاس تا اونجا همراهیمون کرد
و بهم سفارش کرد دختر خوب و موادبی باشم
سوار ماشین شدم و به طرف خونه اومدیم
ویو کوک
توی ماشین بودیم که تویه گروهی که با اعضا داشتیم همشونو دعوت کردم به شام تا هم جشن بگیریم هم با یونا اشنا شن
کوک: خاب پرنسسم امشب مهمون داریم
یونا: کین؟
کوک: 5تا از دوستای صمیمی بابایی البته 6نفرن ولی یکیشون بخاطر مریض بودن همسرش مجبور شد بره کانادا.. ولی برات یه کادوی خوشگل خریده
یونا: چیییی
کوک: یه عروسک
یونا: وایییی من عاشق عروسکامممم
کوک: خاب رسیدیم
یونا: بابا تو.......
«»«»«»«»
شرط
لایک32
کامنت15
فالو2
- ۷.۶k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط