ناجی پارت ٩
#ناجی #پارت_٩
+ببین ارام جون تو این شهر میلیون ها مادرن ک بچه هاشونو از دست میدن پس تو اولیش نیستی میلیون ها بچه دیگ هم هستن ک مادر پدراشونو از دست میدن منم اولیش نیستم ولی فرق منو تو تو اینه ک تو نمیتونی طرک کنی دخترت رفته چون خودت نمیخوای یا واسه لوس کردن خودته یا هرررر دلیل دیگ ای اما من تمومش کردم با اینک میتونستم تمومش نکنم همچین فک نکن ی بی کس و کار رو جا دادی ن من هم عمو دارم هم زن عمو موندن خونشون با کلی سختی بهتر از موندن اینجا با تحقیره من میدونم ک شیرین خانم دخترت هم راضی
نیست ک این اوضاع رو ازت ببینه ما ک رفتیم ولی زندگی رو واسه خودت و شوهرت تلخ نکن از خونه زدم بیرون اقاجون دنبالم اومد و گفت
بیا این پولو بگیر و برو هتل
فکر میکرد ک همه چی الکیه
گفتم
+مثل اینک جدی نگرفتین
زدم بیرون حالم بد جوری خراب بودحالا ب این زودی دوباره بی خانمان شدم تا غروب توی پارک نزدیک خونشون پرسه میزدم خداروشکر اون غذاهایی ک از خونه عمو گرفته بودم و نریختم دور نشستم رو نیمکت و پاهامو چهار زانو جمع کردم شروع کردم ب خوردن دیگ یواش یواش هواداشت تاریک میشد گوشیمم شارژش تموم شده بود و خاموش شده بود همینطور ک روی نیمکت نشسته بودم و یاد اتفاقات امروز افتاده بودم ک ی پسره ک مشخص بود لات لوته اومد نشست کنارم
ی اخمی کردم و بلند شدم ک گفت
-اعععع من تازه اومدم کجا داری میری
حرفی نزدم و کوله ام رو انداختم رو دوشم و راه افتادم پسره الوات پشتم راه افتاد و متلک مینداخت ک یهو ی حرفی زد ک حسابی عصبیم کرد
گفت
-تو ک جا نداری بیا پیش خودم خانووووممی
یهو با شتاپ برگشتم سمتش ک اونم از ترس دو قدمی عقب رفت گفتم
+چ گفتی؟!
-چیز بدی نگفتم گفتم جا نداری بیای ....
+ببین ارام جون تو این شهر میلیون ها مادرن ک بچه هاشونو از دست میدن پس تو اولیش نیستی میلیون ها بچه دیگ هم هستن ک مادر پدراشونو از دست میدن منم اولیش نیستم ولی فرق منو تو تو اینه ک تو نمیتونی طرک کنی دخترت رفته چون خودت نمیخوای یا واسه لوس کردن خودته یا هرررر دلیل دیگ ای اما من تمومش کردم با اینک میتونستم تمومش نکنم همچین فک نکن ی بی کس و کار رو جا دادی ن من هم عمو دارم هم زن عمو موندن خونشون با کلی سختی بهتر از موندن اینجا با تحقیره من میدونم ک شیرین خانم دخترت هم راضی
نیست ک این اوضاع رو ازت ببینه ما ک رفتیم ولی زندگی رو واسه خودت و شوهرت تلخ نکن از خونه زدم بیرون اقاجون دنبالم اومد و گفت
بیا این پولو بگیر و برو هتل
فکر میکرد ک همه چی الکیه
گفتم
+مثل اینک جدی نگرفتین
زدم بیرون حالم بد جوری خراب بودحالا ب این زودی دوباره بی خانمان شدم تا غروب توی پارک نزدیک خونشون پرسه میزدم خداروشکر اون غذاهایی ک از خونه عمو گرفته بودم و نریختم دور نشستم رو نیمکت و پاهامو چهار زانو جمع کردم شروع کردم ب خوردن دیگ یواش یواش هواداشت تاریک میشد گوشیمم شارژش تموم شده بود و خاموش شده بود همینطور ک روی نیمکت نشسته بودم و یاد اتفاقات امروز افتاده بودم ک ی پسره ک مشخص بود لات لوته اومد نشست کنارم
ی اخمی کردم و بلند شدم ک گفت
-اعععع من تازه اومدم کجا داری میری
حرفی نزدم و کوله ام رو انداختم رو دوشم و راه افتادم پسره الوات پشتم راه افتاد و متلک مینداخت ک یهو ی حرفی زد ک حسابی عصبیم کرد
گفت
-تو ک جا نداری بیا پیش خودم خانووووممی
یهو با شتاپ برگشتم سمتش ک اونم از ترس دو قدمی عقب رفت گفتم
+چ گفتی؟!
-چیز بدی نگفتم گفتم جا نداری بیای ....
۴۵.۳k
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.