زندگی را گرتوانستی به کام

زندگی را گرتوانستی به کام
یک نفرشیرین کنی
یاتوانستی زمین تشنه ای را
سرخوش ازباران کنی
گرتوانستی تویک مرغ گرفتار
ازقفس بیرون کنی
یاتوانستی که دیوار اسارت
ازبناویران کنی
گرتوانستی به خوان رنگیت
یک رهگذر مهمان کنی
یاتوانستی بدون حاجتی هم
ذکر آن یزدان کنی
گر توانستی لباس بی ریای
عاشقی بر تن کنی
می توانی آن زمان
فریاد انسان بودنت
برکوی وبر برزن کنی
دیدگاه ها (۳)

.صبح زیبا آمد و چشم شقایق باز شدلاله زلف سرکشش را شانه کرد و...

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردمبه دریا می زدم در باد...

هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزارچنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا ...

, پیشکش میکنم "عشق " و "رفاقت" و "مهربانی" را به همه کسانی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط