عشق شرین
عشق شرین
پارت 3
ات
رفتم داخل اتاقم واسایلو گذاشتم تویه کمد و بعد رفتم پاین پیشه بقیه. نشسته بودم که مادر تهیونگ گفت
مادر ته: تهیونگ داره ازدواج میکنه شماهم دعوت هستید فردا عروسیشون هس ساعت 7 شروع میشه
مادر ات: مبارک باشه
مادر ته: انشالله عروسیه ات
ات: خاله جون مرسی ولی من دوست ندارم ازدواج کنم
مادر ته: عه وا نمیشه که
مادر ات: ات دوست نداره ازدواج کنه
پدر ات: حالا این عروس خانوم کی هستن
مادر ته: اسمش یونا هس مادرش با من دوسته و تهیونگ عاشقش هس گفتیم اینا باهم باشن اینده شون خوبه
ات
مهمونا رفتن منم رفتم تویه اتاقم از عروسی بدم میاد چون خاطره خوبی ندارم
فردا صبح با صدایه مری بیدار شدم
مری: بیدار شو لنگ ظهره
ات: مگه ساعت چنده
مری: ساعت 12
ات: باشه
ات
پاشدم رفتم حموم کردم و بعد رفتم پاین یه چیزی خوردم
پرش زمانی 5
دیدم ساعت پنجه رفتم اماده شدم( عکسشو میزارم) رفتم سوار ماشین شدیم و بعد 25 دقیقه رسیدیم تالار واوووو عجب تالاری چه خوشگله (عکسشو میزارم)
رفتیم داخل نشستیم رویه صندلی ها و بعد 5 دقیقه داماد و عروس اومدن همه پاشدن دست زدن و بعد هردو گفتن بله و تهیونگ یونا رو بوسید همه دست زدن هفففف این عروسی کی تموم میشه
بلخره عروسی تموم شد رفتیم خونه خیلی خسته بودم خودمو پرت کردم رویه تخت
ات: وای خدا چقدر خستم هس
..........................................................................
فردا......
لایک 🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_تهیونگ
پارت 3
ات
رفتم داخل اتاقم واسایلو گذاشتم تویه کمد و بعد رفتم پاین پیشه بقیه. نشسته بودم که مادر تهیونگ گفت
مادر ته: تهیونگ داره ازدواج میکنه شماهم دعوت هستید فردا عروسیشون هس ساعت 7 شروع میشه
مادر ات: مبارک باشه
مادر ته: انشالله عروسیه ات
ات: خاله جون مرسی ولی من دوست ندارم ازدواج کنم
مادر ته: عه وا نمیشه که
مادر ات: ات دوست نداره ازدواج کنه
پدر ات: حالا این عروس خانوم کی هستن
مادر ته: اسمش یونا هس مادرش با من دوسته و تهیونگ عاشقش هس گفتیم اینا باهم باشن اینده شون خوبه
ات
مهمونا رفتن منم رفتم تویه اتاقم از عروسی بدم میاد چون خاطره خوبی ندارم
فردا صبح با صدایه مری بیدار شدم
مری: بیدار شو لنگ ظهره
ات: مگه ساعت چنده
مری: ساعت 12
ات: باشه
ات
پاشدم رفتم حموم کردم و بعد رفتم پاین یه چیزی خوردم
پرش زمانی 5
دیدم ساعت پنجه رفتم اماده شدم( عکسشو میزارم) رفتم سوار ماشین شدیم و بعد 25 دقیقه رسیدیم تالار واوووو عجب تالاری چه خوشگله (عکسشو میزارم)
رفتیم داخل نشستیم رویه صندلی ها و بعد 5 دقیقه داماد و عروس اومدن همه پاشدن دست زدن و بعد هردو گفتن بله و تهیونگ یونا رو بوسید همه دست زدن هفففف این عروسی کی تموم میشه
بلخره عروسی تموم شد رفتیم خونه خیلی خسته بودم خودمو پرت کردم رویه تخت
ات: وای خدا چقدر خستم هس
..........................................................................
فردا......
لایک 🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_تهیونگ
۹.۹k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.