پارت 4
پارت 4
عشق شرین
ویو ات
با نوره خرشید بیدار شدم رفتم کارایه لازمو انجام دادم ساعت 10 بود رفتم صبحانه خوردم
خواهرم و مادرم اینا سرکار بودن من تویه کافه کار میکنم الان میگین تو که پولداری برایه چی تویه کافه کار میکنی خب من دوست دارم مثل بقیه ادما یه زندگی ساده داشته باشم الانم اماده شدم شدم برم سرکار
پرش زمانی ساعت 9 شب
داشتم قدم میزدم که احساس کردم یکی دنبالم هس برگشتم پشتمو نگاه کردم دیدم کسی نیست وقتی برگشتم تا برم یه نفر یه دستمال گذاشت رویه دهنم فکر کنم بیهوشی بود و بعد چشمام تار شد
پرش زمانی
ویو ات
با سردرد بیدار شدم دیدم تویه یه اتاق هستم چندتا تخت اونجا بودن حالم بد بود که یه خانوم وارد اتاق شد فکر کنم 60 سالش باشه
اجوما: سلام خانوم... ارباب گفتن این لباسو بپوش
ات: ها این لباس خدمت کار هس و ارباب کیه
اجوما: خانوم فقط این لباسو بپوش و بیاین پایین
و بعد اجوما رفت اخه من چرا باید این لباسو بپوشم (عکسشو گذاشتم)
لباسو پوشیدم رفتم پایین پیشه اجوما
ات: ببخشید اجوما من چرا اومدم اینجا
اجوما: شما برایه خدمت کار اومدین اینجا
و ارباب گفت چندتا قانونو بگم
ات: یعنی من الان خدمت کار هستم میشه بگین ارباب کیه
اجوما: اسمشون کیم تهیونگ هس
ات: کیم تهیونگ همون مافیا( شوک)
اجوما: بله خب قانون اول هیچ وقت به ارباب نمیگین تهیونگ باید بهش بگین ارباب قانون دوم همیشه ارباب یه چیزی گفت باید بهش بگی چشم و تضیم قانون سوم ساعت 6 بیدار میشی میری اتاق ارباب تمیزش میکنی و 7 همیشه صبحانه میخوره باید براش صبحانه ببری و ساعت 8 همه میخوابن و اخرین چیز هیچوقت با بقیه گرم نگیر و از دستورایه ارباب سرپیچی نکن اگر کنی کشته میشی فهمیدی
ات: بله اجوما الان باید چیکار کنم
اجوما: برو اتاق ارباب در بزن بهش بگو شام اماده هس
ات: چشم
خلاصه رفتم اتاق ارباب در زدم گفت بیا
منم رفتم
ات: ببخشید ارباب شام حاضر هس
تهیونگ: باشه ات
میخواستم برم که گفت
تهیونگ: ات یه لحظه وایسا
ات: چیشده ارباب
تهیونگ: ات میدونی یونا الان زنه منه و خانوم این خونه هس اگر ببینم کسی اذیتش کرده میشه بهم خبر بدی میخوام مواظبش باشی
ات: چشم ارباب میشه یه سوال بپرسم
تهیونگ: بگو
ات: چرا منو اوردین اینجا
تهیونگ: اوردمت اینجا که مواظب یونا باشی
ات: چشم
رفتم میزو چیدم ارباب با خانومش اومد منم رفتم تویه اشپزخونه هفففف یعنی الان خانوادم دنبالم هستن همینجور داشتم فکر میکردم که ارباب صدام زد منم رفتم
ات: چیزی لازم داشتین
تهیونگ: میشه برام یه لیوان اب بیاری
ات: چشم و (تضیم)
رفتم براش یه لیوان آب اوردم و بعد ارباب و یونا پاشدن رفتن تویه اتاقشون
لایک 🔪🔪🔪🔪
#فیک_تهیونگ
عشق شرین
ویو ات
با نوره خرشید بیدار شدم رفتم کارایه لازمو انجام دادم ساعت 10 بود رفتم صبحانه خوردم
خواهرم و مادرم اینا سرکار بودن من تویه کافه کار میکنم الان میگین تو که پولداری برایه چی تویه کافه کار میکنی خب من دوست دارم مثل بقیه ادما یه زندگی ساده داشته باشم الانم اماده شدم شدم برم سرکار
پرش زمانی ساعت 9 شب
داشتم قدم میزدم که احساس کردم یکی دنبالم هس برگشتم پشتمو نگاه کردم دیدم کسی نیست وقتی برگشتم تا برم یه نفر یه دستمال گذاشت رویه دهنم فکر کنم بیهوشی بود و بعد چشمام تار شد
پرش زمانی
ویو ات
با سردرد بیدار شدم دیدم تویه یه اتاق هستم چندتا تخت اونجا بودن حالم بد بود که یه خانوم وارد اتاق شد فکر کنم 60 سالش باشه
اجوما: سلام خانوم... ارباب گفتن این لباسو بپوش
ات: ها این لباس خدمت کار هس و ارباب کیه
اجوما: خانوم فقط این لباسو بپوش و بیاین پایین
و بعد اجوما رفت اخه من چرا باید این لباسو بپوشم (عکسشو گذاشتم)
لباسو پوشیدم رفتم پایین پیشه اجوما
ات: ببخشید اجوما من چرا اومدم اینجا
اجوما: شما برایه خدمت کار اومدین اینجا
و ارباب گفت چندتا قانونو بگم
ات: یعنی من الان خدمت کار هستم میشه بگین ارباب کیه
اجوما: اسمشون کیم تهیونگ هس
ات: کیم تهیونگ همون مافیا( شوک)
اجوما: بله خب قانون اول هیچ وقت به ارباب نمیگین تهیونگ باید بهش بگین ارباب قانون دوم همیشه ارباب یه چیزی گفت باید بهش بگی چشم و تضیم قانون سوم ساعت 6 بیدار میشی میری اتاق ارباب تمیزش میکنی و 7 همیشه صبحانه میخوره باید براش صبحانه ببری و ساعت 8 همه میخوابن و اخرین چیز هیچوقت با بقیه گرم نگیر و از دستورایه ارباب سرپیچی نکن اگر کنی کشته میشی فهمیدی
ات: بله اجوما الان باید چیکار کنم
اجوما: برو اتاق ارباب در بزن بهش بگو شام اماده هس
ات: چشم
خلاصه رفتم اتاق ارباب در زدم گفت بیا
منم رفتم
ات: ببخشید ارباب شام حاضر هس
تهیونگ: باشه ات
میخواستم برم که گفت
تهیونگ: ات یه لحظه وایسا
ات: چیشده ارباب
تهیونگ: ات میدونی یونا الان زنه منه و خانوم این خونه هس اگر ببینم کسی اذیتش کرده میشه بهم خبر بدی میخوام مواظبش باشی
ات: چشم ارباب میشه یه سوال بپرسم
تهیونگ: بگو
ات: چرا منو اوردین اینجا
تهیونگ: اوردمت اینجا که مواظب یونا باشی
ات: چشم
رفتم میزو چیدم ارباب با خانومش اومد منم رفتم تویه اشپزخونه هفففف یعنی الان خانوادم دنبالم هستن همینجور داشتم فکر میکردم که ارباب صدام زد منم رفتم
ات: چیزی لازم داشتین
تهیونگ: میشه برام یه لیوان اب بیاری
ات: چشم و (تضیم)
رفتم براش یه لیوان آب اوردم و بعد ارباب و یونا پاشدن رفتن تویه اتاقشون
لایک 🔪🔪🔪🔪
#فیک_تهیونگ
۲۱.۹k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.