لعنت به من

لعنت به من
درست همان جای قصه خوابم برد
که مادربزرگ میگفت :
تو سوار بر یک اسب سفید...
دیگر حتی
توی خواب هم ندیدم
داشتی می آمدی
یا می رفتی...!
دیدگاه ها (۳)

فرقی دارد کجا باشم ؟خندان در آینهیا منتظرت کنار پنجره ...هر ...

برق رفته است ؛کبریت می کشم و شمع را روشن میکنم ،مبل و صندلی ...

کلاغ ها می گفتند:دل او جای دیگری گیر است...گیر شاعران سبک مد...

دود سیــگارمـ پآییــنـ نِمیـروَدخُدآیــــــــــا !!!ایـنـ دی...

A girl from tomorrow(part12)

کاش هنوز نه سالم بود . سرم روی زانوی مادربزرگ بود که داشت بر...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط