پارت29
پارت29
جیمین: تو پیشم باشی من زندگیم عالیه
ا.ت: من پیشتم جایی نمیرم😭
جیمین: خب الان گریه نکن دیگه😂
ا.ت:😂😭
جیمین: داری گریه میکنی یا میخندی
تق تق تق
جیمین: بخدا اینا منو دیوونه کردن
☆: منم باز کن
جیمین: جانم
☆: پسرم ا.ت سریع باید از اینجا بره دختره داشت میگفت که فکر میکنه تو اتاق تو یه دختر هست
ا.ت: خب باشه من برم
جیمین: مامان چرا میخوای ا.ت رو ازم بگیری
☆:ا.ت پایینه خواستی بیای بیا پایین ببینش
جیمین: اها خو باشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک ساعت بعد
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
پ: جیمین بیا پایین
وایی دوباره چیشده
جیمین: بله پدر
پ: بیا اینجارو امضا کن
رفتم پایین مادرم یه گوشه ای نشسته بود و ا.ت هم یه طرف دیگه ایستاده بود
پ: مگه باتو نیستم بیا اینو امضا بزن
بدون اینکه بخونمش امضاش کردم
پ: نمیخوای بدونی چیو امضا کردی
جیمین: خب مهم نیست
پ:یعنی ازدواجت هم برات مهم نیست
جیمین: منظور
پ: این برگه ازدواج خودتو لینا(دختر خاله جیمین) بود
جیمین: چی
پ: خوشحال شدی میدونم خوشحال میشی
یه نگاهی به ا.ت کردم اونم داشت نگام میکرد
مامانم بلند شد
☆: چطور بدون اجازش همچین کاری کردی
پ: من بدون اجازش همچین کاری نکردم خواست بخونه برگه رو
☆: حداقل میتونستی بهش بگی
پ: تو چیزیت شده اخه چیکار به زندگیش داری وقتی پنج سال پیش ولش کردی الان برگشتی میخوای براش تصمیم هم بگیری
✓: خب ول کنید دیگه مبارکه
جیمین: یعنی چی مبارکه
+: من دیگه زنت شدم
جیمین: چی من خودم خبر ندارم داره چه اتفاقی میفته
پ:یعنی چی تو که خودت لینا دوست داری دیگه گفتم زودتر جمعش کنیم فردا هم براتون یه مراسم عروسی بگیرم
جیمین: یعنی چی
اجوما: مبارک باشه
ا.ت:مبارک باشه تبریک میگم
جیمین: ا.تـ شما چرا بدون اجازه من همچین کاری کردید
پ: رو حرف من حرف نزن برو تو اتاقت
☆: سر بچم داد نزن
#جیمین
#فیک
#سناریو
جیمین: تو پیشم باشی من زندگیم عالیه
ا.ت: من پیشتم جایی نمیرم😭
جیمین: خب الان گریه نکن دیگه😂
ا.ت:😂😭
جیمین: داری گریه میکنی یا میخندی
تق تق تق
جیمین: بخدا اینا منو دیوونه کردن
☆: منم باز کن
جیمین: جانم
☆: پسرم ا.ت سریع باید از اینجا بره دختره داشت میگفت که فکر میکنه تو اتاق تو یه دختر هست
ا.ت: خب باشه من برم
جیمین: مامان چرا میخوای ا.ت رو ازم بگیری
☆:ا.ت پایینه خواستی بیای بیا پایین ببینش
جیمین: اها خو باشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک ساعت بعد
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
پ: جیمین بیا پایین
وایی دوباره چیشده
جیمین: بله پدر
پ: بیا اینجارو امضا کن
رفتم پایین مادرم یه گوشه ای نشسته بود و ا.ت هم یه طرف دیگه ایستاده بود
پ: مگه باتو نیستم بیا اینو امضا بزن
بدون اینکه بخونمش امضاش کردم
پ: نمیخوای بدونی چیو امضا کردی
جیمین: خب مهم نیست
پ:یعنی ازدواجت هم برات مهم نیست
جیمین: منظور
پ: این برگه ازدواج خودتو لینا(دختر خاله جیمین) بود
جیمین: چی
پ: خوشحال شدی میدونم خوشحال میشی
یه نگاهی به ا.ت کردم اونم داشت نگام میکرد
مامانم بلند شد
☆: چطور بدون اجازش همچین کاری کردی
پ: من بدون اجازش همچین کاری نکردم خواست بخونه برگه رو
☆: حداقل میتونستی بهش بگی
پ: تو چیزیت شده اخه چیکار به زندگیش داری وقتی پنج سال پیش ولش کردی الان برگشتی میخوای براش تصمیم هم بگیری
✓: خب ول کنید دیگه مبارکه
جیمین: یعنی چی مبارکه
+: من دیگه زنت شدم
جیمین: چی من خودم خبر ندارم داره چه اتفاقی میفته
پ:یعنی چی تو که خودت لینا دوست داری دیگه گفتم زودتر جمعش کنیم فردا هم براتون یه مراسم عروسی بگیرم
جیمین: یعنی چی
اجوما: مبارک باشه
ا.ت:مبارک باشه تبریک میگم
جیمین: ا.تـ شما چرا بدون اجازه من همچین کاری کردید
پ: رو حرف من حرف نزن برو تو اتاقت
☆: سر بچم داد نزن
#جیمین
#فیک
#سناریو
۲۲.۱k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.