پارت28
پارت28
ا.ت:گفتم که باهات قهرم
جیمین: جیکار کنم آشتی کنی
ا.ت:یه فیلم بزار دوباره بریم ببینیم
جیمین:باشه عزیزم بیا تا فیلم بزارم
رفتیم باهم فیلم دیدیم
تق تق تق
جیمین: فکر نکنم اینا بزارن این دفعه کیه
پ: جیمین درو باز کن منم پدرت
جیمین:ا.ت سریع برو
پ: چرا درو باز نمیکنی
جیمین: اومدم بله پدر
پ: جیمین مادرت کی میخواد بره
جیمین: من خبری ندارم
پ: کی میخوای با دختر خالت ازدواج کنی
جیمین: بازم خبر ندارم
پ: حالت خوبه دختر خالت گفت که سرما خوردی
جیمین: آره ولی الان بهترم
پ: بریم بیمارستان
جیمین: نه لازم نیست
پ:خب استراحت کن
جیمین: بله
پ: به این مادرتم بگو هرچه زودتر بره
جیمین: بله
ا.ت: چرا با پدرت اینجوری حرف میزنی
انگار رئیسته چرا میخواد مامانتو از خونه بندازه بیرون
جیمین: چون نمیتونه تو چشماش نگاه کنه
ا.ت: ببخشید میپرسم ولی چی باعث جدایی پدر و مادرت شد
جیمین: خیانت
ا.ت: چی خیانت
جیمین: همین زنه که میگم زن بابامه موقعی که منو مامان و بابام باهم به خوبی باهم زندگی میکردیم این زنه با پدرم رابطه داشت یه روز مامانم میره سفر برمیگرده میفهمه زنه تو خونست
و میبینه که پدرم و زنه باهم رابطه دارن
ا.ت: وایی چه صحنه بدی تو کجا بودی
جیمین: من اینجا خونه بودم
ا.ت: توهم خونه بودی و پدرت و زنه
جیمین: پدرم همون موقع تحدیدم کرده بود بدترین صحنه عمرم بود بعد مادرم سریع درخواست طلاق و نوشت و در همین شرایط پدرم منو فرستاد خارج درس بخونم بعد که برگشتم دیدم زنه تو خونست مامانمو انداختن بیرون
ا.ت: تو چرا نرفتی پیش مادرت
جیمین: بهم گفته بودن که مامانم مرده
ا.ت: وایی
جیمین: ولی بعد فهمیدم که زندست هرچی دنبالش کردم پیداش نکردم که دیگه خودش اومد
ا.ت: چرا مجبورت کردن با دختر خالت ازدواج کنی
جیمین: شرط ازدواج زنه با پدرم این بوده که من با او ازدواج کنم اگه نکنم گفتن مامانمو میکشن
ا.ت: وایی عزیزم چه زندگی سختی داری😭
جیمین: بازم گریه کردی
#جیمین
#فیک
#سناریو
ا.ت:گفتم که باهات قهرم
جیمین: جیکار کنم آشتی کنی
ا.ت:یه فیلم بزار دوباره بریم ببینیم
جیمین:باشه عزیزم بیا تا فیلم بزارم
رفتیم باهم فیلم دیدیم
تق تق تق
جیمین: فکر نکنم اینا بزارن این دفعه کیه
پ: جیمین درو باز کن منم پدرت
جیمین:ا.ت سریع برو
پ: چرا درو باز نمیکنی
جیمین: اومدم بله پدر
پ: جیمین مادرت کی میخواد بره
جیمین: من خبری ندارم
پ: کی میخوای با دختر خالت ازدواج کنی
جیمین: بازم خبر ندارم
پ: حالت خوبه دختر خالت گفت که سرما خوردی
جیمین: آره ولی الان بهترم
پ: بریم بیمارستان
جیمین: نه لازم نیست
پ:خب استراحت کن
جیمین: بله
پ: به این مادرتم بگو هرچه زودتر بره
جیمین: بله
ا.ت: چرا با پدرت اینجوری حرف میزنی
انگار رئیسته چرا میخواد مامانتو از خونه بندازه بیرون
جیمین: چون نمیتونه تو چشماش نگاه کنه
ا.ت: ببخشید میپرسم ولی چی باعث جدایی پدر و مادرت شد
جیمین: خیانت
ا.ت: چی خیانت
جیمین: همین زنه که میگم زن بابامه موقعی که منو مامان و بابام باهم به خوبی باهم زندگی میکردیم این زنه با پدرم رابطه داشت یه روز مامانم میره سفر برمیگرده میفهمه زنه تو خونست
و میبینه که پدرم و زنه باهم رابطه دارن
ا.ت: وایی چه صحنه بدی تو کجا بودی
جیمین: من اینجا خونه بودم
ا.ت: توهم خونه بودی و پدرت و زنه
جیمین: پدرم همون موقع تحدیدم کرده بود بدترین صحنه عمرم بود بعد مادرم سریع درخواست طلاق و نوشت و در همین شرایط پدرم منو فرستاد خارج درس بخونم بعد که برگشتم دیدم زنه تو خونست مامانمو انداختن بیرون
ا.ت: تو چرا نرفتی پیش مادرت
جیمین: بهم گفته بودن که مامانم مرده
ا.ت: وایی
جیمین: ولی بعد فهمیدم که زندست هرچی دنبالش کردم پیداش نکردم که دیگه خودش اومد
ا.ت: چرا مجبورت کردن با دختر خالت ازدواج کنی
جیمین: شرط ازدواج زنه با پدرم این بوده که من با او ازدواج کنم اگه نکنم گفتن مامانمو میکشن
ا.ت: وایی عزیزم چه زندگی سختی داری😭
جیمین: بازم گریه کردی
#جیمین
#فیک
#سناریو
۱۷.۴k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.