چرا..
چرا..
♤♡◇♧♤♡◇♧♤♡◇♧
PART³
صبحونه رو خوردیم و ساعت نزدیکای ۱۱ و نیم بود که کوک یهو یه حرف غیر منتظره زد..با قیافه ی تا حدودی عصبی و اخمای توهم ازم پرسید:
کوک:دیشب کجا رفته بودی؟
ا.ت:چ..چی؟
کوک:گفتم دیشب کجا بودی..
قیافهش خونسرد بود اما مشخص بود عصبیه
ویو جونگکوک
ازش پرسیدم..نمیخواستم ازم بترسه ولی باید میفهمیدم اون پسره کی بود و ا.ت تا ۱۲ شب کجا بوده.
ا.ت:دیشب..دیر اومدی..بونهوا بهم پیام داد..بهم گفت یه مهمونی داره تو خونه خودش..منم رفتم..نمیدونس..
کوک:اون پسره کی بود؟
ا.ت:کدوم پسره
کوک:همونی که رسوندت خونه..البته اون موقع مَست بودی و شک دارم چیزی یادت باشه
مطمئنم که یادش بود چون حتی تو موقع مَستی هم خیلی حافظهش خوب بود.
ا.ت:اون..اون..داداش بزرگ بونهوا..هیونوو بود..اون منو برد به مهمونی..همونم منو برگردوند خونه
کوک:چرا بهم نگفتی میری
ا.ت:مگه تو بهم میگی تا ۱۱ شب کجایی..همیشه ۶ و نیم میومدی خونه ولی یه هفته اخیر حتی به ۱۲ هم میکشه..منم تاافی کردم
دیگه خونسردیم و از دست دادم..اون حتی نمیدونست من تا ۱۲ شب دارم واسش زحمت میکشم تا توی روز تولدش خوشحال بشه ولی اون به قول خودش تلافی کرده بود.
کوک:چرا بدون اینکه چیزی بدونی از هدف من رفتی..فکر کردی دارم خیانت میکنم بهت؟
ا.ت:نه..نه باور کن..همچین فکری نکر..
کوک:من که میدونم کردی..همهی زنا همینن وقتی میبینین شوهرتون یه همچین کارایی میکنه اولین فکری که میزنه به سرتون خیانته..ولی ازت خواهش میکنم..من نمیخوام بگم تو بَدی نه..میخوام بگم لطفا زود قضاوتم نکن..درست یه هفته ی دیگه میفهمی این دیر اومدنای من واسه چی بود.
ا.ت:باشه
کوک:از امروز بیا تو شرکت خودم کار کن..اوکی؟
ا.ت:چرا؟
کوک:میخوام کمکم کنی بهت نیاز دارم.
ا.ت:ب..باش
ویو ا.ت
اینا رو گفت و از خونه رفت بیرون منم بعد از اینکه به رئیسم زنگ زدم و گفتم استعفا میدم همراهش رفتم وقتی رسیدیم شرکت دیدم فُرم استخدامم و نوشته و حتی بجای من تو ورقه امضا و اثر انگشت زده و شرایط رو پذیرفته خندم گرفت از اینکه انقدر کارا رو خودش کرده ولی یجورایی خوشحال هم شدم که همچین شوهری دارم تقریبا دیگه مطمئن شده بودم که خیانتی درکار نیست..رفتم طرف منشی و میخواستم ازش سوال بپرسم که کوک از یه اتاق بیرون اومد و گفت:
کوک:دنبالم بیا
منم بیصدا و آروم دنبالش رفتم منو برد تو اتاقش.
کوک:کاری نمیخواد بکنی بشین اینجا
رفتم نشستم جایی که گفت
ا.ت:اگه کاری نمیخواد بکنم پس واسه چی استخدامم کردی
کوک:واسه اینکه پیشم باشی
ا.ت:.............
💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄
حمایت نمیشه❤️🩹😭
♤♡◇♧♤♡◇♧♤♡◇♧
PART³
صبحونه رو خوردیم و ساعت نزدیکای ۱۱ و نیم بود که کوک یهو یه حرف غیر منتظره زد..با قیافه ی تا حدودی عصبی و اخمای توهم ازم پرسید:
کوک:دیشب کجا رفته بودی؟
ا.ت:چ..چی؟
کوک:گفتم دیشب کجا بودی..
قیافهش خونسرد بود اما مشخص بود عصبیه
ویو جونگکوک
ازش پرسیدم..نمیخواستم ازم بترسه ولی باید میفهمیدم اون پسره کی بود و ا.ت تا ۱۲ شب کجا بوده.
ا.ت:دیشب..دیر اومدی..بونهوا بهم پیام داد..بهم گفت یه مهمونی داره تو خونه خودش..منم رفتم..نمیدونس..
کوک:اون پسره کی بود؟
ا.ت:کدوم پسره
کوک:همونی که رسوندت خونه..البته اون موقع مَست بودی و شک دارم چیزی یادت باشه
مطمئنم که یادش بود چون حتی تو موقع مَستی هم خیلی حافظهش خوب بود.
ا.ت:اون..اون..داداش بزرگ بونهوا..هیونوو بود..اون منو برد به مهمونی..همونم منو برگردوند خونه
کوک:چرا بهم نگفتی میری
ا.ت:مگه تو بهم میگی تا ۱۱ شب کجایی..همیشه ۶ و نیم میومدی خونه ولی یه هفته اخیر حتی به ۱۲ هم میکشه..منم تاافی کردم
دیگه خونسردیم و از دست دادم..اون حتی نمیدونست من تا ۱۲ شب دارم واسش زحمت میکشم تا توی روز تولدش خوشحال بشه ولی اون به قول خودش تلافی کرده بود.
کوک:چرا بدون اینکه چیزی بدونی از هدف من رفتی..فکر کردی دارم خیانت میکنم بهت؟
ا.ت:نه..نه باور کن..همچین فکری نکر..
کوک:من که میدونم کردی..همهی زنا همینن وقتی میبینین شوهرتون یه همچین کارایی میکنه اولین فکری که میزنه به سرتون خیانته..ولی ازت خواهش میکنم..من نمیخوام بگم تو بَدی نه..میخوام بگم لطفا زود قضاوتم نکن..درست یه هفته ی دیگه میفهمی این دیر اومدنای من واسه چی بود.
ا.ت:باشه
کوک:از امروز بیا تو شرکت خودم کار کن..اوکی؟
ا.ت:چرا؟
کوک:میخوام کمکم کنی بهت نیاز دارم.
ا.ت:ب..باش
ویو ا.ت
اینا رو گفت و از خونه رفت بیرون منم بعد از اینکه به رئیسم زنگ زدم و گفتم استعفا میدم همراهش رفتم وقتی رسیدیم شرکت دیدم فُرم استخدامم و نوشته و حتی بجای من تو ورقه امضا و اثر انگشت زده و شرایط رو پذیرفته خندم گرفت از اینکه انقدر کارا رو خودش کرده ولی یجورایی خوشحال هم شدم که همچین شوهری دارم تقریبا دیگه مطمئن شده بودم که خیانتی درکار نیست..رفتم طرف منشی و میخواستم ازش سوال بپرسم که کوک از یه اتاق بیرون اومد و گفت:
کوک:دنبالم بیا
منم بیصدا و آروم دنبالش رفتم منو برد تو اتاقش.
کوک:کاری نمیخواد بکنی بشین اینجا
رفتم نشستم جایی که گفت
ا.ت:اگه کاری نمیخواد بکنم پس واسه چی استخدامم کردی
کوک:واسه اینکه پیشم باشی
ا.ت:.............
💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄
حمایت نمیشه❤️🩹😭
۳.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.