برده part
﴿ برده ﴾ ۲۸ part
یه سول لباسی به رنگ سرخ آتشین بر تن داشت؛ جامپسوتی که بالاتنهی دکلته و قالبگرفتهاش مثل زرهی ظریف دور بدنش نشسته بود و با هر حرکت، خطوط اندامش را واضحتر نشان میداد. شلوار راسته و صیقلی لباس، قدش را بلندتر جلوه میداد و از کنار کمر، پارچهای ابریشمی همانند موجی نرم پایین میریخت؛ دنبالهای بلند و باشکوه که روی لبههایش طرح گلهای ریز و ظریفی شکوفه زده بود.
هر بار که قدم برمیداشت، دنبالهی سرخ با او حرکت میکرد؛ مثل ردّ شعلهای که پشت سرش جا میماند ترکیبی از قدرت، ظرافت و شکوه خیره کننده.
استایلش را کاملا بی نقص و زیبا نشون میداد کفش های به شدت پاشنه بلندش و رژ لب قرمز رنگش ، همه این ها باعث زیبایی آن دختر جوان میشد
لبخند زیبایی زد و به سوی مهمان های که سالن بزرگ تزیین شده شرکت را پر کرده بود قدم برداشت کنار چند نفری ایستاد و و احوال پرسی میکرد
درحین حرف زدن زیر چشمی به جونگ کوکی که فاصله ای باهاش داشت نگاه میکرد لبخند ملایم و حرف های محترمش کاملا یه سول رو تخت تاثیر خودش قرار داده بود فقط با یک نگاه با یک لبخند یه سول رو جذب خودش میکرد،
مخصوصاً توی اون کت شلوار گویی رنگ سرخ در برابر آرامش و متانتی که در نگاهش بود، تسلیم میشد. کت و شلوار یکدست قرمز، بینقص روی بدنش نشسته بود؛ برشهای تمیز و دقیق لباس، شخصیت محکم و منظمش را بازتاب میداد. یقهی بلند لباس زیر کت، حالتی رسمی و نجیب به استایلش میداد، انگار برای لحظهای مهمتر از یک مجلس معمولی آماده شده باشد. موهای مرتبشدهاش به نرمی روی پیشانی افتاده بود و چهرهاش، آرام اما جدی، با نور ملایمی که از پردههای سفید عبور میکرد، بیشتر برجسته میشد.
دستش را در جیب کت گذاشته بود، نه از سر بیتفاوتی؛ بلکه از اعتماد بهنفسی که بیصدا اما مؤدبانه حس میشد. نگاهش متین بود نه تهاجمی، نه مغرور فقط سرشار از احترام و آرامشی که حضورش را متفاوت و بهیادماندنی میکرد.. قلبش تند میزد
با صدای یون مادر مهربان جونگ کوک افکارش بهم ریخت به طرفه یون نگاه کرد یون : دخترم همه چی خیلی خوب شده
یه سول مهربان گفت : خواهش میکنم من میخواستم امشب خیلی خوب پیش بره و هیچ کم و کسری نباشه
یون : نگران نباش همه چی خوبه
یه سول لباسی به رنگ سرخ آتشین بر تن داشت؛ جامپسوتی که بالاتنهی دکلته و قالبگرفتهاش مثل زرهی ظریف دور بدنش نشسته بود و با هر حرکت، خطوط اندامش را واضحتر نشان میداد. شلوار راسته و صیقلی لباس، قدش را بلندتر جلوه میداد و از کنار کمر، پارچهای ابریشمی همانند موجی نرم پایین میریخت؛ دنبالهای بلند و باشکوه که روی لبههایش طرح گلهای ریز و ظریفی شکوفه زده بود.
هر بار که قدم برمیداشت، دنبالهی سرخ با او حرکت میکرد؛ مثل ردّ شعلهای که پشت سرش جا میماند ترکیبی از قدرت، ظرافت و شکوه خیره کننده.
استایلش را کاملا بی نقص و زیبا نشون میداد کفش های به شدت پاشنه بلندش و رژ لب قرمز رنگش ، همه این ها باعث زیبایی آن دختر جوان میشد
لبخند زیبایی زد و به سوی مهمان های که سالن بزرگ تزیین شده شرکت را پر کرده بود قدم برداشت کنار چند نفری ایستاد و و احوال پرسی میکرد
درحین حرف زدن زیر چشمی به جونگ کوکی که فاصله ای باهاش داشت نگاه میکرد لبخند ملایم و حرف های محترمش کاملا یه سول رو تخت تاثیر خودش قرار داده بود فقط با یک نگاه با یک لبخند یه سول رو جذب خودش میکرد،
مخصوصاً توی اون کت شلوار گویی رنگ سرخ در برابر آرامش و متانتی که در نگاهش بود، تسلیم میشد. کت و شلوار یکدست قرمز، بینقص روی بدنش نشسته بود؛ برشهای تمیز و دقیق لباس، شخصیت محکم و منظمش را بازتاب میداد. یقهی بلند لباس زیر کت، حالتی رسمی و نجیب به استایلش میداد، انگار برای لحظهای مهمتر از یک مجلس معمولی آماده شده باشد. موهای مرتبشدهاش به نرمی روی پیشانی افتاده بود و چهرهاش، آرام اما جدی، با نور ملایمی که از پردههای سفید عبور میکرد، بیشتر برجسته میشد.
دستش را در جیب کت گذاشته بود، نه از سر بیتفاوتی؛ بلکه از اعتماد بهنفسی که بیصدا اما مؤدبانه حس میشد. نگاهش متین بود نه تهاجمی، نه مغرور فقط سرشار از احترام و آرامشی که حضورش را متفاوت و بهیادماندنی میکرد.. قلبش تند میزد
با صدای یون مادر مهربان جونگ کوک افکارش بهم ریخت به طرفه یون نگاه کرد یون : دخترم همه چی خیلی خوب شده
یه سول مهربان گفت : خواهش میکنم من میخواستم امشب خیلی خوب پیش بره و هیچ کم و کسری نباشه
یون : نگران نباش همه چی خوبه
- ۱.۷k
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط