سناریو
#سناریو
#استری_کیدز
#درخواستی
وقتی سرطان خون داری و........
چند وقتی میشد.....از موقعی که کامل امیدتو نسبت به زندگی از دست داده بودی، وفقط منتظر فرستی بودی تا از گروه بیای بیرون......
فرقی نمیکرد به چه بهونه ای باشه، فقط نمیخواستی ناراحتشون کنی.
.
.
.
.
.
.
لباس توری تو پوشیدی، کمتر از نیم ساعت به اجرا مونده بود و توجه همهی پسرا، رو تو بود. چرا؟ میشه گفت دلیلش بی توجهی اخیرت نسبت به دنیای اطراف،کمتر خوشحال بودن، و کمتر حرف زدن میشد.
چان:خب بچه ها آماده اید بریم رو استیج؟
*همه باهم*:بلهههه
ا.ت: آره
چان:ا.ت، خوبی؟
ا.ت: آ...آره.....بریم
.
.
.
.
.
.
سرطان خون چیز کمی نبود...حتی احتمال مرگت توی همین لحظه هم وجود داشت.
.
.
.الان دیگه ۱ ساعت از اجرا میگذشت. قرار بود ۳ ساعت بدون استراحت روی استیج باشید و این واقعا برات خطر بزرگی بود چون هر لحظه امکان بیهوش شدن یا خون بالا آوردنت بود.
همه جا کمرنگ شده بود، بدنت رو به سختی کنترل میدادی و بخاطر کفش هات، چندباری نزدیک بود بخوری زمین.
که بلاخره اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد.........
چان: دکترررررررر.....دکتر رو خبر کنید..........
#استری_کیدز
#درخواستی
وقتی سرطان خون داری و........
چند وقتی میشد.....از موقعی که کامل امیدتو نسبت به زندگی از دست داده بودی، وفقط منتظر فرستی بودی تا از گروه بیای بیرون......
فرقی نمیکرد به چه بهونه ای باشه، فقط نمیخواستی ناراحتشون کنی.
.
.
.
.
.
.
لباس توری تو پوشیدی، کمتر از نیم ساعت به اجرا مونده بود و توجه همهی پسرا، رو تو بود. چرا؟ میشه گفت دلیلش بی توجهی اخیرت نسبت به دنیای اطراف،کمتر خوشحال بودن، و کمتر حرف زدن میشد.
چان:خب بچه ها آماده اید بریم رو استیج؟
*همه باهم*:بلهههه
ا.ت: آره
چان:ا.ت، خوبی؟
ا.ت: آ...آره.....بریم
.
.
.
.
.
.
سرطان خون چیز کمی نبود...حتی احتمال مرگت توی همین لحظه هم وجود داشت.
.
.
.الان دیگه ۱ ساعت از اجرا میگذشت. قرار بود ۳ ساعت بدون استراحت روی استیج باشید و این واقعا برات خطر بزرگی بود چون هر لحظه امکان بیهوش شدن یا خون بالا آوردنت بود.
همه جا کمرنگ شده بود، بدنت رو به سختی کنترل میدادی و بخاطر کفش هات، چندباری نزدیک بود بخوری زمین.
که بلاخره اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد.........
چان: دکترررررررر.....دکتر رو خبر کنید..........
۹.۵k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.