در بیست سال اول زندگی ام انقدر دنده به دنده می شدم تا خوا

در بیست سال اول زندگی ام انقدر دنده به دنده می شدم تا خوابم ببرد. تفریح بی ضرری بود ولی بالاخره مجبور شدم رهایش کنم. در بیست سال بعدی بی حرکت دراز می کشیدم و بعد از چند دقیقه بدون هیچ مشکلی بیهوش می شدم. حالا اغلب حتی به رختخواب هم نمی رسم. خم می شوم تا گربه را ناز کنم و هشت ساعت بعد روی زمین از خواب بیدار می شوم. دست کم خوبی اش این است که هیچ وقت مجبور نیستم برای خواب لباس عوض کنم. حالا به من گوشزد می کنند که به این کار نمی گویند خوابیدن، بیشتر شبیه غش کردن است، عبارتی که خالی از گوشه و کنایه نیست...!
~
بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم / #دیوید_سداریس
دیدگاه ها (۲)

من شش لایه پوشیده بودم باز سردم بود. اون با یه تیشرت ایستاده...

-یه اتفاقایی تو زندگیم میوفته که دلگیره ولی دلم نمیگیره..نار...

بدترین حالتِ ماجرا این است که طاقتمان تمام شود و به روی خودم...

گاهی هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم، لم می‌دهم و به بدبختی‌...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

پارت چهاردهم!

عععررررررررر بچه ها خیلی سعی کردم جلوی خودم و بگیرم نرم لپاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط