عشقنفرینشده

#عشق_نفرین_شده
#پارت_24
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪



لیسا: یکم خندیدمو گفتم باشه امادم...
رفتم رو کاناپه.. نشستم تو گوشی ور رفتم... ک درو باز کرد...
خوش اومدی..
جونگکوک: بریم تو حموم...
لیسا: یکم ناراحت شدمـ..
و جلوترش رفتم...
جونگکوک: نزدیک پله ها شد ک بهش رسیدمو... براید استایل بغلش کردم...
لیسا: خودم میرم...
جونگکوک: من راحتترم..
لیسا: بحثو ادانه ندادم... و رفتیم... وارد اتاق شدیم ک گفتم...
جونگکوک حالم خوب نیست... بزار ی شبه دیگه...
جونگکوک: چرا... چرا حالت خوب نیس...
لیسا: حالم خوب نیس دیگه... عههههه خواستم از کنارش رد شمـ.. ک بازومو گرفت...
جونگکوک: چیشده...
لیسا: هیچی... ففقط حالم خوب نیست...
جونگکوک: پرتش کردم.... رو تخت... و روش خ**مه زدم...
چیزی شده... ک داری ازم پنهون میکنی...
لیسا: یکم بغض کردمو... و گفتم...
تو... اصلا حالمو پرسیدی..
دیدی خوبم یانه...
دیدی واست چیکار کردم...
تزئینات پایینو دیدی..
جونگکوک: ب چشماش خیره موندم...
عجیب منو... مسخ خودش میکرد...
دختر تو برام مهمی...
لیسا: اره دیگه...
هولش دادم ک...
جونگکوک: میدونم.. خسته ای...
باشه میزارم فردا...
لیسا: بلند شو... میخوام بخوابم...
جونگکوک: بلند شدم.. ک رفت اتاق پرو لباساشو عوض کرد و اومد...
خواست بخوابه ک... 😈😈😈😈



#حمایت
دیدگاه ها (۱)

#عشق_نفرین_شده #پارت_25🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪لیسا:خواستم بخوابم ک... ...

#عشق_نفرین_شده #پارت_26🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪لیسا: من... خسته میشم.. ...

اینم پارت 23

اینم پارت 22

پارت ۱۰+ببین باید حرف بزنیم اینجور نمیشه-گفتم برو تو اتاق (د...

#invisiblelovePart_3هائون:منم داشتم بهشون نگاه میکردم،نمیدون...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_189دیدم اوکیه و دوباره ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط