☆♡پارت: ۳۲♡☆
☆♡پارت: ۳۲♡☆
رفتن توی اتاق خانم دکتر...
هانیول: گچ پاتو بلاخره باز کردی؟
سویونگ: اره...
هانیول: چطوره؟ می تونی راحت راه بری؟
سویونگ: اره خوبه.. اما راه می رم یکم درد میگیره که خانم دکتر گفت عادیه...
هانیول: خوبه... اگه کارتون تموم شده بریم...
*فقط صبر کنید چند تا مسکن و دارو بنویسم بعد می تونید برید...
هانیول: باشه...
خانم دکتر دارو هارو نوشت و داد به هانیول... سویونگ و هانیول هم از خانم دکتر خداحافظی کردن و از اتاق رفتن بیرون... سویونگ هنوز هم داشت با کمک عصا راه می رفت... از بیمارستان رفتن بیرون و دارو هایی که خانم دکتر نوشته بود و گرفتن و به سمت خوابگاه راه افتادن...
(تو ماشین)
هانیول: راستی سویونگ...
سویونگ: چی؟
هانیول: به اوپات خبر ندادیم که تصادف کردی.. بهتر نیست بهش بگیم؟
سویونگ: نه ندونه بهتره الکی نگران میشه...
هانیول: باشه هرچی تو بگی... راستی ازش خبری نداری؟ چطوره؟
سویونگ: چرا چند روز پیش با هم حرف زدیم خوبه رفته بود المان...
هانیول: المان؟...
سویونگ: اره...
هانیول: به خاطر کارای شرکت همش در حال سفره...
سویونگ: اره...
هانیول: کی دوباره بر می گرده کره؟
سویونگ: نمی دونم... بعدا ازش می پرسم...
هانیول: باشه...
سویونگ: هنوزم از اوپام خوشت میاد مگه نه؟(لبخند شرورانه)
هانیول: چی؟ نه.. فقط همین طوری پرسیدم(با حالت خجالت زده)
سویونگ: تو که راست میگی... همش منو نصیحت می کنی اما خودت حتی نمی تونی تو چشمای اوپام نگا کنی...
هانیول: نخیرشم اصلا این طور نیست... بعدشم من نمی دونم که اونم از من خوشش میاد یا نه...
سویونگ: تا امتحان نکنی که نمی فهمی...
هانیول: باشه اصلا بیخیال بحث و عوض کن...
سویونگ: چشم خانم هانیول...
بعد دو تاسون با هم دیگه شروع کردن خندیدن...
چند دقیقه بعد رسیدن خوابگاه...
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
رفتن توی اتاق خانم دکتر...
هانیول: گچ پاتو بلاخره باز کردی؟
سویونگ: اره...
هانیول: چطوره؟ می تونی راحت راه بری؟
سویونگ: اره خوبه.. اما راه می رم یکم درد میگیره که خانم دکتر گفت عادیه...
هانیول: خوبه... اگه کارتون تموم شده بریم...
*فقط صبر کنید چند تا مسکن و دارو بنویسم بعد می تونید برید...
هانیول: باشه...
خانم دکتر دارو هارو نوشت و داد به هانیول... سویونگ و هانیول هم از خانم دکتر خداحافظی کردن و از اتاق رفتن بیرون... سویونگ هنوز هم داشت با کمک عصا راه می رفت... از بیمارستان رفتن بیرون و دارو هایی که خانم دکتر نوشته بود و گرفتن و به سمت خوابگاه راه افتادن...
(تو ماشین)
هانیول: راستی سویونگ...
سویونگ: چی؟
هانیول: به اوپات خبر ندادیم که تصادف کردی.. بهتر نیست بهش بگیم؟
سویونگ: نه ندونه بهتره الکی نگران میشه...
هانیول: باشه هرچی تو بگی... راستی ازش خبری نداری؟ چطوره؟
سویونگ: چرا چند روز پیش با هم حرف زدیم خوبه رفته بود المان...
هانیول: المان؟...
سویونگ: اره...
هانیول: به خاطر کارای شرکت همش در حال سفره...
سویونگ: اره...
هانیول: کی دوباره بر می گرده کره؟
سویونگ: نمی دونم... بعدا ازش می پرسم...
هانیول: باشه...
سویونگ: هنوزم از اوپام خوشت میاد مگه نه؟(لبخند شرورانه)
هانیول: چی؟ نه.. فقط همین طوری پرسیدم(با حالت خجالت زده)
سویونگ: تو که راست میگی... همش منو نصیحت می کنی اما خودت حتی نمی تونی تو چشمای اوپام نگا کنی...
هانیول: نخیرشم اصلا این طور نیست... بعدشم من نمی دونم که اونم از من خوشش میاد یا نه...
سویونگ: تا امتحان نکنی که نمی فهمی...
هانیول: باشه اصلا بیخیال بحث و عوض کن...
سویونگ: چشم خانم هانیول...
بعد دو تاسون با هم دیگه شروع کردن خندیدن...
چند دقیقه بعد رسیدن خوابگاه...
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
۱۰.۶k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.