یک روز غیر عادی
پارت²
فصل دوم
............................
وقتی گفت یونا باهاش میر به معنایه واقعی داشت میسوخت خیلی عصبی شد ولی نمیتونست نشونش بده یه دختر چقدر میتونه گستاخ باشه ! بخاطر خوشگذرونی خانم مجبوره وقت اعصاب فکرو حواسشو برایه چندیدن ساعت در اختیار اون قرار بده
٪ خوب یونا تو که کاری نداری .. باشه یونا باهات میاد
جودی " ایولل مرسیی
٪ یونا ازت میخوام چهار چشمی مراقبش باشی یه مورد مشکوک دیدی یه راست میایین خونه .. جودی باشه؟
جودی " باشه
٪ میتونین برین
تعظیم کرد و با جودی از اتاق رفتن بیرون نمیتونست عصبانیتشو کنترل کنه برایه همین شروع کرد جودی رو سرزنش کردن
؛؛ جودی من چی بهت گفتم؟ گفتم خودم راضیش میکنم ولی ببین تو چیکار کردی
جودی" اونی خوب دیدی که مخالفت کرد .. تازشم بد نشد که فهمیدیم به تو اعتماد داره
؛؛ جودی موضوع این نیست شاید من کار داشته باشم یا بخوام استراحت کنم
جودی" خوب ببخشید قول میدم دفعه بعد اصلا حتی بهتم نگم باشه ؟... اونیی ناراحت نشو دیگهه
؛؛ باشه .. برو لباس بپوش من دم در منتظرم
جودی " ببینم میخوای با این لباسا بیای؟
یونا سریع اخم کرد و مثل طلبکارا گفت
؛؛ اره ایرادش چیه؟
جودی " بابا یکم برس به خودت میخواییم بریم بیرون هااا .. اصن واسا خودم ترتیبتو میدم
یونا خواست بازم اعتراض کنه اما جودی اجازه حرف زدنو بهش نداد هم دستشو کشید و برد به اتاق خودش یونا رو نشوند رو تخت و سمت کمد خودش قدم برداشت ... بعد از کمی فکر کردن چند دست لباس از کمد بیرون کشید و گذاشت رو تخت یونا سوالی نگاش کرد .. جودی پوف کلافه ای کشید و گفت
جودی " خوب انتخاب کن چرا نگام میکنی
؛؛ جودی در جریان هستی که من ازت خیلی بزرگترم .. و اینا اندازم نیست؟
جودی" خوب از کمد خودت لباس انتخاب میکنیم بزار من لباسمو بپوشم
جودی لباس هایه خودشو پوشید و ارایش کرد یونا با تعجب نگاش میکرد .. اون حتی جرعت رژ زدنم تو این سن نداشت چه برسه به ارایش و تیپ زدن البته داشتن پدری مثل پدر عقب مونده یونا نباید انتظار دیگه ای هم داشت یونا افسوس میخورد که نتونست تو سن جودی هرکاری دلش بخوادو بکنه و با حسرت به جودی نگا میکرد
بعد از تموم شدن کار جودی باهم رفتن و لباس یونارو انتخاب کردن و یکمم ارایش کرد ... یونا نگاهی به خودش تو اینه انداخت یه لباس دامن دار قدیمی پوشیده بود ... فقط همین یه دونه لباس رو داشت ولی بازم خیلی زیبا شده بود یاد گذشته افتاد .. روزایی که تیپ میزد و میرفت بیرون .... بیخیال فکر کردن شد چون اگه بازم میرفت تو فکر اشکش در میومد با جودی رفتن بیرون .................
( شب ساعت ۹)
جودی رفت تو اتاقش و یوناهم با چهرای در هم رفت تو اتاقش باورش نمیشد بخاطر این دختر لوس مجبور شد کل کافه رو تمیز کنه .... بعد از اینکه حسابی به جودی فحش داد بلند شد و لباساشو عوض کرد مثل همیشه رفت کنار پنجره نشست کار همیشگیش بود سرشو تکیه داد به شیشه و به بیرون خیره شد دیگه به اینجا عادت کرده بود دوسال تمام سعی میکرد فرار کنه دوسال منتظر یه نفر بود ... اما وقتی خبر رسید که دوهفته بعد از اینکه بردنش ... جونگ کوک با یکی دیگه وارد رابطه شده قلبش شکست ولی بازم منتظرش موند .. و الان دیگه منتظر کسی نبود حتی یونا اون یونایه سابقم نبود دیگه سعی نمیکرد فرار کنه واسه هیچ چیزی هیجان نداشت دلش برایه کسی نمیسوخت قلبش شکسته بود و تبدیل به سنگ شد دیگه به این راحتیا گریه نمیکرد از هیچی نمیترسید هر عملیات خطرناکی بود اون اولین نفر میرفت .. خوب واسه چی نره؟ اون دیگه چیزی برایه از دست دادن نداشت حتی یه زندگی خوبم نداشت که بگه من زندگیمو دوست دارم .... هیچی مثل سابق نبود ...
فصل دوم
............................
وقتی گفت یونا باهاش میر به معنایه واقعی داشت میسوخت خیلی عصبی شد ولی نمیتونست نشونش بده یه دختر چقدر میتونه گستاخ باشه ! بخاطر خوشگذرونی خانم مجبوره وقت اعصاب فکرو حواسشو برایه چندیدن ساعت در اختیار اون قرار بده
٪ خوب یونا تو که کاری نداری .. باشه یونا باهات میاد
جودی " ایولل مرسیی
٪ یونا ازت میخوام چهار چشمی مراقبش باشی یه مورد مشکوک دیدی یه راست میایین خونه .. جودی باشه؟
جودی " باشه
٪ میتونین برین
تعظیم کرد و با جودی از اتاق رفتن بیرون نمیتونست عصبانیتشو کنترل کنه برایه همین شروع کرد جودی رو سرزنش کردن
؛؛ جودی من چی بهت گفتم؟ گفتم خودم راضیش میکنم ولی ببین تو چیکار کردی
جودی" اونی خوب دیدی که مخالفت کرد .. تازشم بد نشد که فهمیدیم به تو اعتماد داره
؛؛ جودی موضوع این نیست شاید من کار داشته باشم یا بخوام استراحت کنم
جودی" خوب ببخشید قول میدم دفعه بعد اصلا حتی بهتم نگم باشه ؟... اونیی ناراحت نشو دیگهه
؛؛ باشه .. برو لباس بپوش من دم در منتظرم
جودی " ببینم میخوای با این لباسا بیای؟
یونا سریع اخم کرد و مثل طلبکارا گفت
؛؛ اره ایرادش چیه؟
جودی " بابا یکم برس به خودت میخواییم بریم بیرون هااا .. اصن واسا خودم ترتیبتو میدم
یونا خواست بازم اعتراض کنه اما جودی اجازه حرف زدنو بهش نداد هم دستشو کشید و برد به اتاق خودش یونا رو نشوند رو تخت و سمت کمد خودش قدم برداشت ... بعد از کمی فکر کردن چند دست لباس از کمد بیرون کشید و گذاشت رو تخت یونا سوالی نگاش کرد .. جودی پوف کلافه ای کشید و گفت
جودی " خوب انتخاب کن چرا نگام میکنی
؛؛ جودی در جریان هستی که من ازت خیلی بزرگترم .. و اینا اندازم نیست؟
جودی" خوب از کمد خودت لباس انتخاب میکنیم بزار من لباسمو بپوشم
جودی لباس هایه خودشو پوشید و ارایش کرد یونا با تعجب نگاش میکرد .. اون حتی جرعت رژ زدنم تو این سن نداشت چه برسه به ارایش و تیپ زدن البته داشتن پدری مثل پدر عقب مونده یونا نباید انتظار دیگه ای هم داشت یونا افسوس میخورد که نتونست تو سن جودی هرکاری دلش بخوادو بکنه و با حسرت به جودی نگا میکرد
بعد از تموم شدن کار جودی باهم رفتن و لباس یونارو انتخاب کردن و یکمم ارایش کرد ... یونا نگاهی به خودش تو اینه انداخت یه لباس دامن دار قدیمی پوشیده بود ... فقط همین یه دونه لباس رو داشت ولی بازم خیلی زیبا شده بود یاد گذشته افتاد .. روزایی که تیپ میزد و میرفت بیرون .... بیخیال فکر کردن شد چون اگه بازم میرفت تو فکر اشکش در میومد با جودی رفتن بیرون .................
( شب ساعت ۹)
جودی رفت تو اتاقش و یوناهم با چهرای در هم رفت تو اتاقش باورش نمیشد بخاطر این دختر لوس مجبور شد کل کافه رو تمیز کنه .... بعد از اینکه حسابی به جودی فحش داد بلند شد و لباساشو عوض کرد مثل همیشه رفت کنار پنجره نشست کار همیشگیش بود سرشو تکیه داد به شیشه و به بیرون خیره شد دیگه به اینجا عادت کرده بود دوسال تمام سعی میکرد فرار کنه دوسال منتظر یه نفر بود ... اما وقتی خبر رسید که دوهفته بعد از اینکه بردنش ... جونگ کوک با یکی دیگه وارد رابطه شده قلبش شکست ولی بازم منتظرش موند .. و الان دیگه منتظر کسی نبود حتی یونا اون یونایه سابقم نبود دیگه سعی نمیکرد فرار کنه واسه هیچ چیزی هیجان نداشت دلش برایه کسی نمیسوخت قلبش شکسته بود و تبدیل به سنگ شد دیگه به این راحتیا گریه نمیکرد از هیچی نمیترسید هر عملیات خطرناکی بود اون اولین نفر میرفت .. خوب واسه چی نره؟ اون دیگه چیزی برایه از دست دادن نداشت حتی یه زندگی خوبم نداشت که بگه من زندگیمو دوست دارم .... هیچی مثل سابق نبود ...
۵.۹k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.