یک روز غیر عادی
پارت³
فصل دوم
.............................
هیچی مثل سابق نبود خوب الان فهمیدین جریان از چه قراره زندگی یونا همینقدر ساده به گند کشیده شد ...
وقتی مثل همیشه به گذشته فکر کرد قصه خورد اشکاشو پاک کرد و بلند شد رفت سمت تخت خوابش و خوابید ...... (صبح ساعت ۷ )
نوبت یونا بود که بره و مبارزه کنه رئیس میگفت یونا با اینکه سرعت عملش عالیه ولی نمیتونه خوب ضربات طرف مقابلو مهار کنه .. یونا رفت و وایستاد روبه رویه حریفش و گارد گرفت و مبارزه رو شروع کردن یونا خیلی سریع عمل میکرد و حریفشو گیج کرد و در اخرم پخش زمین شد ( من حوصله ندارم بگم چطوری مبارزه میکنن اولو اخرشو میگم😐😂) نشست رو زمین تا نفس تازه کنه بعد از ده دقیقه استراحت بلند شد و به کارش ادامه داد ...... حدود یک ساعت ونیم داشت تمرین میکرد و خستگی از سرو روش میبارید وقتی دیگه نای بلند شدنو نداشت مربی هم گفت
مربی" خوب برایه امروز کافیه .. یونا خوب بود یکی دوروز بیشتر طول نمیکشه فقط حواستو باید خیلی جم کنی
؛؛ چشم
مربی سخت گیری بود اجازه یه لحظه استراحت نمیداد به کسی تا طرف از پا در نیاد ول کنش نبود یوناهم چون یه دختر قد کوتا و ریزه میزه بود بیش از اندازه بهش سخت میگرفت جوری که وقتی می افتاد زمین نمیتونست بلند بشه ... یونا بطری ابشو برداشت و همشو یه نفس خورد حسابی عرق کرد و خسته شده بود فحشی به مربیش داد .. رئیسش از نا کجا اباد پیداش شد و گفت
٪ برایه امروز بد نبود ... اها تا یادم نرفته واسه امشب اماده میشی .. لباستو گفتم ببرن تو اتاقت لوازم ارایشم همینطور
؛؛ بله رئیس
بعدم سرشو انداخت پایین و رفت بازم یونا تنها موند حدقل کمکش میکرد بلند بشه اما نباید انتظار کمک کردن رو از اون داشت یونا بلند شد و رفت بقیه کاراشو انجام داد .... رفت تو اتاقش لباسو رو تخت دید برش داشت و سرتا پایه لباسو چک کرد از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاره این لباس نبود فقط یه تیکه پارچه بود انگار که پارچه کم اورده باشن .. این چه وضعشه؟ یونا شاکی لباسو پرت کرد یه گوشه و تصمیم گرفت بره حموم .. اب رو باز کرد و رفت زیر دوش اب سرد بهش ارامش میداد دیگه هوایه ازاد کافی نبود برایه دور کردن افکار از ذهنش خلاصهه دوش گرفتنش که تموم شد اومد بیرون ایندفعه لوازم ارایشم براش اورده بودن رو میز کوچیک بغل تختش گذاشته بودن ... دلش یه اتاق بزرگ میخواست با میز ارایش و یه کمد بزرگتر اما تنها چیزی که داشت یه اتاق کوچیک و تخت یه نفره با میز بغل تخت و کمد که به زور توش لباس جا میکرد موهاشو خشک کرد لباس رو پوشید رفت طرف اینه قدی پشت در اتاق و خودشو برانداز کرد واقعا لباس خیلییی کوتاهی بود اصن به این میگن لباس !! .. پاشو کوبید زمین و رفت سراغ ارایشش ......... کاراشو کرد فقط باید منتظر میموند تا صداش کنن مثل یه دختر با ادب و متشخص نشست رو تخت ... بعد از نیم ساعت که دیگه داشت ولو میشد و خوابش میبرد در زدن یونا سریع بلند شد و رفت درو باز کرد
بادیگارد" اماده شدی بیا اینم پالتوت بپوش بیا بیرون رئیس منتظره
؛؛ باشه الان میام
پالتورو گرفت و درو بست پوشیدش و برایه بار اخر خودشو تو اینه نگاه کرد استرس عجیبی داشت انگار قرار بود اتفاقی بیوفته باز داشت مثل خنگا میرفت تو فکر ولی سریع به خودش اومد و رفت بیرون از در عمارت بیرون رفت و رئیسشو دید که دم ماشین منتظرش بود خوبه میشه به عنوان یه همراه تحملش کرد (در جریان باشید رئیس یونا ۳۰ سالشه) سوار ماشین شدن و راننده راه افتاد
٪ حواستو جم میکنی اونجا منو مکس صدا میزنی
؛؛ بله رئیس
٪ از همین الان شروع کن تا یه وقت اونجا دسته گل به اب ندی
اسمشو اروم زیر لب دوبار تکرار کرد تا اونجا مشکلی پیش نیاد ...... یک ساعتی تو راه بودن بعد رسیدن پیاده شدن و یونا دستشو انداخت دور بازویه رئیسش ....
فصل دوم
.............................
هیچی مثل سابق نبود خوب الان فهمیدین جریان از چه قراره زندگی یونا همینقدر ساده به گند کشیده شد ...
وقتی مثل همیشه به گذشته فکر کرد قصه خورد اشکاشو پاک کرد و بلند شد رفت سمت تخت خوابش و خوابید ...... (صبح ساعت ۷ )
نوبت یونا بود که بره و مبارزه کنه رئیس میگفت یونا با اینکه سرعت عملش عالیه ولی نمیتونه خوب ضربات طرف مقابلو مهار کنه .. یونا رفت و وایستاد روبه رویه حریفش و گارد گرفت و مبارزه رو شروع کردن یونا خیلی سریع عمل میکرد و حریفشو گیج کرد و در اخرم پخش زمین شد ( من حوصله ندارم بگم چطوری مبارزه میکنن اولو اخرشو میگم😐😂) نشست رو زمین تا نفس تازه کنه بعد از ده دقیقه استراحت بلند شد و به کارش ادامه داد ...... حدود یک ساعت ونیم داشت تمرین میکرد و خستگی از سرو روش میبارید وقتی دیگه نای بلند شدنو نداشت مربی هم گفت
مربی" خوب برایه امروز کافیه .. یونا خوب بود یکی دوروز بیشتر طول نمیکشه فقط حواستو باید خیلی جم کنی
؛؛ چشم
مربی سخت گیری بود اجازه یه لحظه استراحت نمیداد به کسی تا طرف از پا در نیاد ول کنش نبود یوناهم چون یه دختر قد کوتا و ریزه میزه بود بیش از اندازه بهش سخت میگرفت جوری که وقتی می افتاد زمین نمیتونست بلند بشه ... یونا بطری ابشو برداشت و همشو یه نفس خورد حسابی عرق کرد و خسته شده بود فحشی به مربیش داد .. رئیسش از نا کجا اباد پیداش شد و گفت
٪ برایه امروز بد نبود ... اها تا یادم نرفته واسه امشب اماده میشی .. لباستو گفتم ببرن تو اتاقت لوازم ارایشم همینطور
؛؛ بله رئیس
بعدم سرشو انداخت پایین و رفت بازم یونا تنها موند حدقل کمکش میکرد بلند بشه اما نباید انتظار کمک کردن رو از اون داشت یونا بلند شد و رفت بقیه کاراشو انجام داد .... رفت تو اتاقش لباسو رو تخت دید برش داشت و سرتا پایه لباسو چک کرد از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاره این لباس نبود فقط یه تیکه پارچه بود انگار که پارچه کم اورده باشن .. این چه وضعشه؟ یونا شاکی لباسو پرت کرد یه گوشه و تصمیم گرفت بره حموم .. اب رو باز کرد و رفت زیر دوش اب سرد بهش ارامش میداد دیگه هوایه ازاد کافی نبود برایه دور کردن افکار از ذهنش خلاصهه دوش گرفتنش که تموم شد اومد بیرون ایندفعه لوازم ارایشم براش اورده بودن رو میز کوچیک بغل تختش گذاشته بودن ... دلش یه اتاق بزرگ میخواست با میز ارایش و یه کمد بزرگتر اما تنها چیزی که داشت یه اتاق کوچیک و تخت یه نفره با میز بغل تخت و کمد که به زور توش لباس جا میکرد موهاشو خشک کرد لباس رو پوشید رفت طرف اینه قدی پشت در اتاق و خودشو برانداز کرد واقعا لباس خیلییی کوتاهی بود اصن به این میگن لباس !! .. پاشو کوبید زمین و رفت سراغ ارایشش ......... کاراشو کرد فقط باید منتظر میموند تا صداش کنن مثل یه دختر با ادب و متشخص نشست رو تخت ... بعد از نیم ساعت که دیگه داشت ولو میشد و خوابش میبرد در زدن یونا سریع بلند شد و رفت درو باز کرد
بادیگارد" اماده شدی بیا اینم پالتوت بپوش بیا بیرون رئیس منتظره
؛؛ باشه الان میام
پالتورو گرفت و درو بست پوشیدش و برایه بار اخر خودشو تو اینه نگاه کرد استرس عجیبی داشت انگار قرار بود اتفاقی بیوفته باز داشت مثل خنگا میرفت تو فکر ولی سریع به خودش اومد و رفت بیرون از در عمارت بیرون رفت و رئیسشو دید که دم ماشین منتظرش بود خوبه میشه به عنوان یه همراه تحملش کرد (در جریان باشید رئیس یونا ۳۰ سالشه) سوار ماشین شدن و راننده راه افتاد
٪ حواستو جم میکنی اونجا منو مکس صدا میزنی
؛؛ بله رئیس
٪ از همین الان شروع کن تا یه وقت اونجا دسته گل به اب ندی
اسمشو اروم زیر لب دوبار تکرار کرد تا اونجا مشکلی پیش نیاد ...... یک ساعتی تو راه بودن بعد رسیدن پیاده شدن و یونا دستشو انداخت دور بازویه رئیسش ....
۹.۹k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.