p12
*ات*
ات : پس...چرا...سر چی عصبانی بودی...
کوک : چون تو اون چند روز همیشه بیرون از اتاق بودی..نمیتونستم ببینمت و با خوبی بام رفتار نمیکردی...این جرمه که دارم انجام میدم؟
منو از گلوم گرف
کوک : این جرمه که رو خونم حساسم؟..میدونی چی جرمه...اینه که وظیفتو درست انجام ندی
*کوک*
حرفی نمیزنه...یدفه دیدم دستم داره خیس میشه...موهاشو کنار زدم دیدم داره گریه میکنه...
ات : تقصیر تو بوده...هق..خودت باعث شدی کم بهت اهمیت بدم..خو تو بهم بگو..جرمه بخوام راحت بخوابم؟...من نمیخواستم قاتل بشم...به خاطر یه شب خوب خوابیدن دست به این کار زدم..حتما خودت میدونی چقد پشیمونم..هق..اگه دربارش فکر میکردم حاضر بودم با دستت کشته میشدم ولی اون مرده رو نکشم...میدونی...چون قرار نبود بمیرم..تو هیچ وقت تصمیم اینو نداشتی منو بکشی..من هیچ تقصیری ندارم..تو خودت گزاشتی کم برم داخل اتاق یا بخوابم...چون خوشحالم میکردی..حال و روحیم عوض شده بود...روزی که فیلم ترسناک رو دیدم خیلی ترسیدم..انتضار داشتم وقتی میام بخوابم ارومم کنی...اروم بخوابم..ولی کاری کردی که حتی نمیفهمم دارم زندگی میکنم یا همش دارم خواب میبینم...هق..چی میشد از اول حقیقت رو میگفتی..برا تنبیه من بود؟...اگ میفهمیدم اینجوری میشد که هیچ وقت تخت نمیخریدم. وقتی من انتخابت کردم که یعنی من وظیفه حمایت از تورو ندارم...من عروسک خیمه شب بازی تو نیستم..هق..هق..*گریه*
کوک :.....
ات : م..من به کمک نیاز داشتم ولی توانایی گفتنشو نداشتم..نه میخواستم اوپاهامو از دست بدم...ن..نه میخواستم شبام بدون دیدن خواب تو باشه من به شکلت اهمیت ندارم..دلم میخواد که خودت باشی طوری که دوس داری...ولی خواهش میکنم..بزار منم طوری که دوس دارم باشم
ات : پس...چرا...سر چی عصبانی بودی...
کوک : چون تو اون چند روز همیشه بیرون از اتاق بودی..نمیتونستم ببینمت و با خوبی بام رفتار نمیکردی...این جرمه که دارم انجام میدم؟
منو از گلوم گرف
کوک : این جرمه که رو خونم حساسم؟..میدونی چی جرمه...اینه که وظیفتو درست انجام ندی
*کوک*
حرفی نمیزنه...یدفه دیدم دستم داره خیس میشه...موهاشو کنار زدم دیدم داره گریه میکنه...
ات : تقصیر تو بوده...هق..خودت باعث شدی کم بهت اهمیت بدم..خو تو بهم بگو..جرمه بخوام راحت بخوابم؟...من نمیخواستم قاتل بشم...به خاطر یه شب خوب خوابیدن دست به این کار زدم..حتما خودت میدونی چقد پشیمونم..هق..اگه دربارش فکر میکردم حاضر بودم با دستت کشته میشدم ولی اون مرده رو نکشم...میدونی...چون قرار نبود بمیرم..تو هیچ وقت تصمیم اینو نداشتی منو بکشی..من هیچ تقصیری ندارم..تو خودت گزاشتی کم برم داخل اتاق یا بخوابم...چون خوشحالم میکردی..حال و روحیم عوض شده بود...روزی که فیلم ترسناک رو دیدم خیلی ترسیدم..انتضار داشتم وقتی میام بخوابم ارومم کنی...اروم بخوابم..ولی کاری کردی که حتی نمیفهمم دارم زندگی میکنم یا همش دارم خواب میبینم...هق..چی میشد از اول حقیقت رو میگفتی..برا تنبیه من بود؟...اگ میفهمیدم اینجوری میشد که هیچ وقت تخت نمیخریدم. وقتی من انتخابت کردم که یعنی من وظیفه حمایت از تورو ندارم...من عروسک خیمه شب بازی تو نیستم..هق..هق..*گریه*
کوک :.....
ات : م..من به کمک نیاز داشتم ولی توانایی گفتنشو نداشتم..نه میخواستم اوپاهامو از دست بدم...ن..نه میخواستم شبام بدون دیدن خواب تو باشه من به شکلت اهمیت ندارم..دلم میخواد که خودت باشی طوری که دوس داری...ولی خواهش میکنم..بزار منم طوری که دوس دارم باشم
۱۰۸.۹k
۲۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.