با صدای آواز پرندگان بیدار شد. هیچ یادش نمی آمد. دیشب چه
با صدای آواز پرندگان بیدار شد. هیچ یادش نمیآمد. دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟! آخرین چیزی که به خاطر میآورد این بود که در آن مهمانی کمی زیادهروی کرده بود. هنوز همان پیراهن لیمویی تنش بود. به جلوی آیینه که رسید یادداشتی دید: "دنیز، روز خوبی در پیش داری."
ایجاد هورمونهای شادی را در بدنش حس کرد. حس خوبش به دلیل این بود که از کلمهی "امیدوارم" در آن یادداشت استفاده نشده بود.
این به او اطمینان صددرصد میداد که امروز روز خوبی خواهد بود.
- وابسته به هرگونه شروعی تازه
!
ایجاد هورمونهای شادی را در بدنش حس کرد. حس خوبش به دلیل این بود که از کلمهی "امیدوارم" در آن یادداشت استفاده نشده بود.
این به او اطمینان صددرصد میداد که امروز روز خوبی خواهد بود.
- وابسته به هرگونه شروعی تازه
!
۱۷.۱k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰