برای گرفتن نوشیدنی از اتاق کارم خارج شدم که اتفاقی فیلیپ
برای گرفتن نوشیدنی از اتاق کارم خارج شدم که اتفاقی فیلیپ رو چند متر دور تر دیدم.
《هی فیلیپ!》
بهش رسیدم و مقابلش وایستادم.
《بابت اون اتفاق معذرت میخوام. همسرم بعضی وقتا سر موضوع هایی خیلی عصبی میشه...》
《نه مشکلی نیست. اشتباه از من بود.》
و خندهی کوتاه و معذبانهای کرد.
《باید فکر میکردم که کارم درست نیست.》
از اینکه مطمئن شدم ناراحت نیست خیالم راحت شد و بعد از چند دقیقه ازش جدا شدم و یه نوشیدنی خنک از دستگاه گرفتم.
روی صندلی اتاقم نشستم. امروز به محض تموم شدن بیمارام کلی کار دیگه هم دارم. چند روزه که هم من و هم تئودور خیلی درگیر شدیم و بیشتر اوقات مشغول کارهای مافیاییم. واقعا خسته کننده ست.
وقتی به محل قرار رسیدیم، از ماشین ها پیاده شدیم و سمت افرادی که نزدیک به کشتی بودن، رفتیم.
هوای پاییزی، کنار دریا سرد تر هم بود و باد کت بلند خاکستریم رو با خودش همراه میکرد.
تمام حواسم به ناتالی بود و کارهایی که انجام میداد رو زیر نظر داشتم. درسته که بر اساس پرونده اش توی این کارها سابقه و مهارت زیادی داره ولی بازم باید از حرفه ای بودنش مطمئن بشم.
یه مقدار دورتر از ناتالی به یکی از ماشین ها تکیه زدم و مشغول نظارتش شدم.
یکی از افرادی که مسئول تحویل دادن محموله بود، کیف رو باز کرد و ناتالی بعد از چند ثانیه نگاه کردن به بسته ها، یک بسته رو برداشت و تست کرد و به همین ترتیب همه بسته های مواد رو با دقت خاصی بررسی کرد و اصل بودنشون رو سنجید.
کار ناتالی که تموم شد، یکی از افراد حرفه ای مافیا به اسم کلارک که سردسته ۱ رو بر عهده داشت، بعد از ناتالی مواد رو چک کرد و در نهایت هردو تاشون یک جواب داشتن: جنس ها اصل بودن.
این باعث شد که اعتمادم به مهارت های ناتالی بیشتر بشه. با توجه به سنجش مهارت های دیگه اش، انگار میتونه بیشتر از چیزی که تصور میکردم مفید باشه.
با صدای ترسیده و شوکه ای که شنیدم به عقب چرخیدم. چشم هام ناباور به روبهرو خیره شده بود؛ دقیقا مثل اون.
چند ثانیه زمان برد تا به خودم بیام و لعنتی ای بگم. این واقعا افتضاحه!
خببب اینم پارت ۵
اگه حمایت ها همچنان بالا تر از قبل بمونه، پارت گذاری سه روز در هفته میشه😁
MH🤍
《هی فیلیپ!》
بهش رسیدم و مقابلش وایستادم.
《بابت اون اتفاق معذرت میخوام. همسرم بعضی وقتا سر موضوع هایی خیلی عصبی میشه...》
《نه مشکلی نیست. اشتباه از من بود.》
و خندهی کوتاه و معذبانهای کرد.
《باید فکر میکردم که کارم درست نیست.》
از اینکه مطمئن شدم ناراحت نیست خیالم راحت شد و بعد از چند دقیقه ازش جدا شدم و یه نوشیدنی خنک از دستگاه گرفتم.
روی صندلی اتاقم نشستم. امروز به محض تموم شدن بیمارام کلی کار دیگه هم دارم. چند روزه که هم من و هم تئودور خیلی درگیر شدیم و بیشتر اوقات مشغول کارهای مافیاییم. واقعا خسته کننده ست.
وقتی به محل قرار رسیدیم، از ماشین ها پیاده شدیم و سمت افرادی که نزدیک به کشتی بودن، رفتیم.
هوای پاییزی، کنار دریا سرد تر هم بود و باد کت بلند خاکستریم رو با خودش همراه میکرد.
تمام حواسم به ناتالی بود و کارهایی که انجام میداد رو زیر نظر داشتم. درسته که بر اساس پرونده اش توی این کارها سابقه و مهارت زیادی داره ولی بازم باید از حرفه ای بودنش مطمئن بشم.
یه مقدار دورتر از ناتالی به یکی از ماشین ها تکیه زدم و مشغول نظارتش شدم.
یکی از افرادی که مسئول تحویل دادن محموله بود، کیف رو باز کرد و ناتالی بعد از چند ثانیه نگاه کردن به بسته ها، یک بسته رو برداشت و تست کرد و به همین ترتیب همه بسته های مواد رو با دقت خاصی بررسی کرد و اصل بودنشون رو سنجید.
کار ناتالی که تموم شد، یکی از افراد حرفه ای مافیا به اسم کلارک که سردسته ۱ رو بر عهده داشت، بعد از ناتالی مواد رو چک کرد و در نهایت هردو تاشون یک جواب داشتن: جنس ها اصل بودن.
این باعث شد که اعتمادم به مهارت های ناتالی بیشتر بشه. با توجه به سنجش مهارت های دیگه اش، انگار میتونه بیشتر از چیزی که تصور میکردم مفید باشه.
با صدای ترسیده و شوکه ای که شنیدم به عقب چرخیدم. چشم هام ناباور به روبهرو خیره شده بود؛ دقیقا مثل اون.
چند ثانیه زمان برد تا به خودم بیام و لعنتی ای بگم. این واقعا افتضاحه!
خببب اینم پارت ۵
اگه حمایت ها همچنان بالا تر از قبل بمونه، پارت گذاری سه روز در هفته میشه😁
MH🤍
۱.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.