پارت37
#پارت37
من ازت متنفر نیستم
مردتیکه آشغاللللل خدت گفتی که بیاااام
-خب من.. فکر کردم منظورت با منم بود
شوگا: دیقا چرا باید بخام تو بیای اینجا ک چیکار کنی مثلا؟
دیگه داشت گریم میگرفت
-اوکی پس من میرم خونه.. با اجازع ای گفتم و به طرف در رفتم
لبمو گزیذم تا اشکم درنباد
چجوری میتونست اینقد زود با دیدن ینفر دیگه فراموشم کنع؟
که با صداش سرجام وایسادم
شوگا: حالا ناراحت نشو... شوخی کردم اشکال نداره بیا اینجا
-ن من دیگخ میرم مزاحم خلوتتون میشم
زر مفت میزدماااا فقط داشتم ناز میکردم وگرنه من و از این فکرا
پیف چرته
شوگا: میای یا بیام؟
خاستم باز عشوه بیام
-ن من میرم خونه
الان دیگه انتظار داشتم که بیاد دستمو بکیره خیلی رمانتیک ببرم بشونم رو پاهاش
ولی با حرفی ک زد انگار یه سطل اب یخ رو سرم خالی کردن
شوگا: اوکی گفتم شاید دلت میخواد بمونی برا من ک بهتره.. حوصله خدتم سر میرفت پس امشب میبینمت
﴿خدا نصیب گرگ بیابون نکنه🗿😂﴾
دلم میخواست برم بگیرم همینجوری پشت سر هم بهش سیلی بزنم
مردتیکه خر
تهیونگ: زن داداش اکه بیکاری خشحال میشم بیشتر باهات اشنا بشم
-جانم؟ زن داداش؟ این نیومده پسر خاله شد ک
البته واقعانم پسر خالشه ی بعضی وقتا واقعا ب عقلم شک میکنم
نگاهی بهش کردم
لبخند خیلی قشنگی رو لباش بود
سری تکون دادم و به طرفشون رفتم و نشستم روی صندلی کناری تهیونگ
شوگا نگاهی بهم کرد
بیا بشین کنار خودم
-مرصی راحتم...
لبخند کج و موجی زد ولی همش داشت چشم غره میرفت
چون من حسودی کردم توعم باید اینقد حسودی کنی ک بترکی
مردتیکه خر عوضییی
اون دوتا درحال زر زدن درمورد صد سال پیش بودن
منم کلم تو گوشی و برا خودم چرخ میزدم
که در اتاق زده شد
شوگا: بفرمایید
در باز شد و هیکل جیمین توی در نمایان شد
برکه به دست به طرف شوگا رفت که با دیدن تهیونگ برعکس شوکا
اخماش رفت توهم
تهیونگ با لبخند بلند شد و دستشو گرفت ب طرف جیمین
تهیونگ: چطوری داداش جیمین دلم برات تنگ شده بود
اما جیمین دستشو نبرد جلو و فقط سری تکون داد
جیمین: خش امدی
و بلافاصله روش و کرد طرف شوگا و برکه هایی ک تو دستش بود و گرفت سمت شوگا
جیمین: بیا این همون چیزایی بود که گفتی ردیف کنم برات
شوگا برگه هارو ازش گرفت و زل زد بهشون سری تکون داد و لبخند زد
شوگل: مرسی... کاملا اوکین
جیمین: خی پس من برم دیگه
شوگا: باش
تهیونگ که سه شده بود همون موقه نشست سر جاش
جیمین میخاست بره که با دیدن من لبخندی زد و چشمکی بهم زد
که به روش لبخندی زدم....
شرط
لایک. 2۰
کامنت ۴۰
من ازت متنفر نیستم
مردتیکه آشغاللللل خدت گفتی که بیاااام
-خب من.. فکر کردم منظورت با منم بود
شوگا: دیقا چرا باید بخام تو بیای اینجا ک چیکار کنی مثلا؟
دیگه داشت گریم میگرفت
-اوکی پس من میرم خونه.. با اجازع ای گفتم و به طرف در رفتم
لبمو گزیذم تا اشکم درنباد
چجوری میتونست اینقد زود با دیدن ینفر دیگه فراموشم کنع؟
که با صداش سرجام وایسادم
شوگا: حالا ناراحت نشو... شوخی کردم اشکال نداره بیا اینجا
-ن من دیگخ میرم مزاحم خلوتتون میشم
زر مفت میزدماااا فقط داشتم ناز میکردم وگرنه من و از این فکرا
پیف چرته
شوگا: میای یا بیام؟
خاستم باز عشوه بیام
-ن من میرم خونه
الان دیگه انتظار داشتم که بیاد دستمو بکیره خیلی رمانتیک ببرم بشونم رو پاهاش
ولی با حرفی ک زد انگار یه سطل اب یخ رو سرم خالی کردن
شوگا: اوکی گفتم شاید دلت میخواد بمونی برا من ک بهتره.. حوصله خدتم سر میرفت پس امشب میبینمت
﴿خدا نصیب گرگ بیابون نکنه🗿😂﴾
دلم میخواست برم بگیرم همینجوری پشت سر هم بهش سیلی بزنم
مردتیکه خر
تهیونگ: زن داداش اکه بیکاری خشحال میشم بیشتر باهات اشنا بشم
-جانم؟ زن داداش؟ این نیومده پسر خاله شد ک
البته واقعانم پسر خالشه ی بعضی وقتا واقعا ب عقلم شک میکنم
نگاهی بهش کردم
لبخند خیلی قشنگی رو لباش بود
سری تکون دادم و به طرفشون رفتم و نشستم روی صندلی کناری تهیونگ
شوگا نگاهی بهم کرد
بیا بشین کنار خودم
-مرصی راحتم...
لبخند کج و موجی زد ولی همش داشت چشم غره میرفت
چون من حسودی کردم توعم باید اینقد حسودی کنی ک بترکی
مردتیکه خر عوضییی
اون دوتا درحال زر زدن درمورد صد سال پیش بودن
منم کلم تو گوشی و برا خودم چرخ میزدم
که در اتاق زده شد
شوگا: بفرمایید
در باز شد و هیکل جیمین توی در نمایان شد
برکه به دست به طرف شوگا رفت که با دیدن تهیونگ برعکس شوکا
اخماش رفت توهم
تهیونگ با لبخند بلند شد و دستشو گرفت ب طرف جیمین
تهیونگ: چطوری داداش جیمین دلم برات تنگ شده بود
اما جیمین دستشو نبرد جلو و فقط سری تکون داد
جیمین: خش امدی
و بلافاصله روش و کرد طرف شوگا و برکه هایی ک تو دستش بود و گرفت سمت شوگا
جیمین: بیا این همون چیزایی بود که گفتی ردیف کنم برات
شوگا برگه هارو ازش گرفت و زل زد بهشون سری تکون داد و لبخند زد
شوگل: مرسی... کاملا اوکین
جیمین: خی پس من برم دیگه
شوگا: باش
تهیونگ که سه شده بود همون موقه نشست سر جاش
جیمین میخاست بره که با دیدن من لبخندی زد و چشمکی بهم زد
که به روش لبخندی زدم....
شرط
لایک. 2۰
کامنت ۴۰
۸.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.