جیمین که روی کاناپه لم داده بود دستهاشو به هم زد و با ه
جیمین که روی کاناپه لم داده بود، دستهاشو به هم زد و با هیجان گفت:
راستی… اومدم یه چیز مهم بگم!
شوگا کنار نانا ایستاد و با نگاه منتظر به جیمین خیره شد.
نانا هم آرام نشست، هنوز کمی خجالتی.
جیمین لبخند زد و گفت:
پسفردا قرارِ قسمت جدیدِ ران بیتیاس ضبط بشه.
مدیرا گفتن همه باید حضور داشته باشن.
میخواستم زودتر بگم که آماده باشین.
شوگا سری تکون داد.
بعد به نانا نگاه کرد که با کنجکاوی به حرفهای جیمین گوش میداد اما چیزی نمیفهمید.
شوگا آرام دفترچهاش را برداشت و چند کلمه رویش نوشت:
جیمین خبر آورد…
پسفردا ضبط برنامه داریم.
دفتر را جلوی نانا گرفت.
نانا خواند و لبخندی کوتاه زد.
جیمین هم که تازه یادش افتاده بود نانا نمیشنوه، با لبخندی خجالتی دستی تکون داد و گفت:
اوه… سلام دوباره.
ولی حس کردم باید خودت هم بدونی.
شوگا دفتر را بست و روی میز گذاشت.
فضا کمی گرمتر و صمیمیتر شده بود،
اما هنوز ردی از آن لحظهی نزدیکشدنِ نیمهتمام بین شوگا و نانا در هوا مانده بود.
راستی… اومدم یه چیز مهم بگم!
شوگا کنار نانا ایستاد و با نگاه منتظر به جیمین خیره شد.
نانا هم آرام نشست، هنوز کمی خجالتی.
جیمین لبخند زد و گفت:
پسفردا قرارِ قسمت جدیدِ ران بیتیاس ضبط بشه.
مدیرا گفتن همه باید حضور داشته باشن.
میخواستم زودتر بگم که آماده باشین.
شوگا سری تکون داد.
بعد به نانا نگاه کرد که با کنجکاوی به حرفهای جیمین گوش میداد اما چیزی نمیفهمید.
شوگا آرام دفترچهاش را برداشت و چند کلمه رویش نوشت:
جیمین خبر آورد…
پسفردا ضبط برنامه داریم.
دفتر را جلوی نانا گرفت.
نانا خواند و لبخندی کوتاه زد.
جیمین هم که تازه یادش افتاده بود نانا نمیشنوه، با لبخندی خجالتی دستی تکون داد و گفت:
اوه… سلام دوباره.
ولی حس کردم باید خودت هم بدونی.
شوگا دفتر را بست و روی میز گذاشت.
فضا کمی گرمتر و صمیمیتر شده بود،
اما هنوز ردی از آن لحظهی نزدیکشدنِ نیمهتمام بین شوگا و نانا در هوا مانده بود.
- ۴۶
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط