پارت36
#پارت36
+ببخشید اممم گفتید چیند به بعد میان خونه؟
-گفتم که 8به بعد
+میشه شمارش رو. بهم بدید؟
-آقا من نمیتونم چنین ریسیکی کنم میشه بفرمایید و. بگید باهاشون چ نسبتی دارید؟
+بنده پسر ناتنی خالشون هستم یجورایی پسر خالش
اسمم تهیونگ هست
اگه شک دارید میتونید زنگ بزنید خدتون مطمئن شید
-اوکی.. پس اگ میشکلی نداره بمونید الان زنگ میزنم بهش
تهوینگ: عا یعنی مهمونت رو پشت در نگه میدارید؟
یکم مکث کردم
-پوف... اوکی بیاید داخل.. و دکمه باز شدن در و فشار دادم
به طرف تلفن رفتم و شمارشو گرفتم
بعد پنج شیش بوق صداش امد
شوگا: الو..؟ ات؟
-شوگا؟ خوبی؟
شوگا: مرسی... ام خب کاری داشتی این موقع روز زنگ زدیی؟
-خب آرع...
شوگا: هوم خب میشنوم
-خب ببین... تو تهیونگ میشناسی؟
صدایی ازش نیومد
-الو؟
شوگا: تو اونو از کجا میشناسی؟
-عاااا پس میشناسی.
شوگا: میگم تو از کجا میشناسی تهیونگ رو؟
-خب چیزع یه نفر یا این اسم امده جلو در و گفت که باهات کار داره
شوگا: چیییی تهیونگ اونجاست الان؟
-اهوم.. در و براش باز کردم که بیاد بالا
شوگا: خب.. چیزه.. ببین میتونی الان بیاید شرکت من؟
-شرکت تو؟ براچی آخه؟ این آقا کیه ک اینقد براش ذوق کردی؟
شوگا: اه ات اینقد سوال نپرس زود بیا شرکت فلا
تا امدم یچیزی بگم زرتی قطع کرد
بی ادب😐
یدفه با صداش دو متر پریدم هوا و جیغ خفیفی زدم
تهیونگ: دیدی دروغ نگفتم
دستمو گذاشتم رو قلبم
-زهرماررر ترسیدم
خندید
تهیونگ: ببخشید قصد نداشتم که بترسونمت.. الان چیشد؟
-نمد جواب درست و حسابی نداد فقط گفت پاشیم بریم شرکتش
سری تکون داد
تهیونگ: اوکی مشکلی نیست.. فقط توعم میای
سری تکون دادم
دوتایی سوار آسانسور شدیم به طبقه مورد نظر ک رسدییم
در باز شد ک پیاده شدیم و به طرف دفترش رفتیم
نگاه کلی به شرکت کردم
یه زمانی من اینجا مثل صگ کار میکردم و مثل خر تحقیر میشدم و کتک میخوردم
منشی اونجام انگار ینفر دیگ بود وا یعنی اخراج شده؟
در دفترش و باز کرد و خیلی ریلکس وارد شد
چ دلم میخواست دربیام بگم داش طویله نی اگه ناراحت نمیشی یه دریم بزن
همینکه وارد شدیم شوگا از جاش مثل فنر بلند شد و با قدم های بلند به طرف همین یارو امد و محکم گرفنش تو بغلش
خلاصه بعد اینکه خوب همو چلوندن از هم جدا شدن
شوگا خیلی خشحال بود و یلحظه هم خنده از رو لباش محو نمیشد
دیگه داشت حسودیم میشد
کثافط بی فانوس این کیه ک بیشتر من براش میخندی
یدفه انگار تازه چشمش به من خورد با تعجب زل زد بهم
یکی نمیدونست فکر میکرد اولین بارع ک دیدتم
شوگا: ات؟؟؟؟ وا تو اینجا چیکار میکنی؟
چشمام گشاد شد
-خدت گفتی کع بیایم شرکت
شوگا: ات من گفتم به ته بگو بیاد حرفی راحب اینکه جنابعالی بیای نزدم
+ببخشید اممم گفتید چیند به بعد میان خونه؟
-گفتم که 8به بعد
+میشه شمارش رو. بهم بدید؟
-آقا من نمیتونم چنین ریسیکی کنم میشه بفرمایید و. بگید باهاشون چ نسبتی دارید؟
+بنده پسر ناتنی خالشون هستم یجورایی پسر خالش
اسمم تهیونگ هست
اگه شک دارید میتونید زنگ بزنید خدتون مطمئن شید
-اوکی.. پس اگ میشکلی نداره بمونید الان زنگ میزنم بهش
تهوینگ: عا یعنی مهمونت رو پشت در نگه میدارید؟
یکم مکث کردم
-پوف... اوکی بیاید داخل.. و دکمه باز شدن در و فشار دادم
به طرف تلفن رفتم و شمارشو گرفتم
بعد پنج شیش بوق صداش امد
شوگا: الو..؟ ات؟
-شوگا؟ خوبی؟
شوگا: مرسی... ام خب کاری داشتی این موقع روز زنگ زدیی؟
-خب آرع...
شوگا: هوم خب میشنوم
-خب ببین... تو تهیونگ میشناسی؟
صدایی ازش نیومد
-الو؟
شوگا: تو اونو از کجا میشناسی؟
-عاااا پس میشناسی.
شوگا: میگم تو از کجا میشناسی تهیونگ رو؟
-خب چیزع یه نفر یا این اسم امده جلو در و گفت که باهات کار داره
شوگا: چیییی تهیونگ اونجاست الان؟
-اهوم.. در و براش باز کردم که بیاد بالا
شوگا: خب.. چیزه.. ببین میتونی الان بیاید شرکت من؟
-شرکت تو؟ براچی آخه؟ این آقا کیه ک اینقد براش ذوق کردی؟
شوگا: اه ات اینقد سوال نپرس زود بیا شرکت فلا
تا امدم یچیزی بگم زرتی قطع کرد
بی ادب😐
یدفه با صداش دو متر پریدم هوا و جیغ خفیفی زدم
تهیونگ: دیدی دروغ نگفتم
دستمو گذاشتم رو قلبم
-زهرماررر ترسیدم
خندید
تهیونگ: ببخشید قصد نداشتم که بترسونمت.. الان چیشد؟
-نمد جواب درست و حسابی نداد فقط گفت پاشیم بریم شرکتش
سری تکون داد
تهیونگ: اوکی مشکلی نیست.. فقط توعم میای
سری تکون دادم
دوتایی سوار آسانسور شدیم به طبقه مورد نظر ک رسدییم
در باز شد ک پیاده شدیم و به طرف دفترش رفتیم
نگاه کلی به شرکت کردم
یه زمانی من اینجا مثل صگ کار میکردم و مثل خر تحقیر میشدم و کتک میخوردم
منشی اونجام انگار ینفر دیگ بود وا یعنی اخراج شده؟
در دفترش و باز کرد و خیلی ریلکس وارد شد
چ دلم میخواست دربیام بگم داش طویله نی اگه ناراحت نمیشی یه دریم بزن
همینکه وارد شدیم شوگا از جاش مثل فنر بلند شد و با قدم های بلند به طرف همین یارو امد و محکم گرفنش تو بغلش
خلاصه بعد اینکه خوب همو چلوندن از هم جدا شدن
شوگا خیلی خشحال بود و یلحظه هم خنده از رو لباش محو نمیشد
دیگه داشت حسودیم میشد
کثافط بی فانوس این کیه ک بیشتر من براش میخندی
یدفه انگار تازه چشمش به من خورد با تعجب زل زد بهم
یکی نمیدونست فکر میکرد اولین بارع ک دیدتم
شوگا: ات؟؟؟؟ وا تو اینجا چیکار میکنی؟
چشمام گشاد شد
-خدت گفتی کع بیایم شرکت
شوگا: ات من گفتم به ته بگو بیاد حرفی راحب اینکه جنابعالی بیای نزدم
۸.۲k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.