کافران بیگناه 4
#پارت_چهارم
_یونگی
باید بهش یاد بدی چجوری سوارش بشه نه اینکه کمکش کنی!
_جیهوپ
اون راست میگه به جای اینکه ماهی و بدی دستش باید ماهیگیری یادش بدی..
_یونگی
اومدم کنار جانگکوک و بهش توضیح دادم که چطور سوار بشه..
_کوک
چندبار تلاش کردم ولی نتونستم.. نمیتونم!
_یونگی
تمرکز کن کوک قرار نیست ما تا ابد کنارت باشیم پس باید خودت یادبگیری!
حق با یونگی بود سرنوشتی که توی طالعشون نوشته شده بود معلوم نبود چی براشون تدارک دیده..
_جانگکوک
نفس عمیقی کشیدم و با تمام توانم خودمو بالا کشیدم و سوار شدم.. من تونستم!(با خنده)
_نامجون
کارت عالی بود..
_لوگان
از دور میدیدمشون.. اونا کنار هم واقعا خوب بودن.. اما کدومشون قراره جای منو بگیره؟! یونگی که با عدالت و استواره؟ نامجونی که به همه کمک میکنه؟ جیهوپی که دلسوزه؟ یا جانگکوکی که حتی بلد نیست سوار اسب بشه..
لبخندی زدم و رفتم سمتشون..یونگی فرماندهی ارتش با توعه.. مراقب برادرات باش.. لازم به ریختن خون نیست اول باهاشون ملاقات کن و سعی کن قانعشون کنی که عقب نشینی کنن اگه نکردن میتونی دستور حمله صادر کنی..
_یونگی
تعظیمی کردم فرمان شمارو اطاعت میکنم پدر
_لوگان
دستی به موهای ابریشمیش کشیدم و لبخندی زدم.. بهت اعتماد دارم یونگی..
_لوگان
رو به روی نامجون ایستادم و دستمو روی شونه های پهنش گذاشتم.. استراتژی های جنگی تو خیلی به درد میخوره همیشه سالم بمون ما به تو احتیاج داریم!
_نامجون
نگران نباشید باعث سرافرازیتون میشم..
_لوگان
جیهوپ.. به برادرات کمک کن و حواست باشه که به خودشون زیاد سخت نگیرن.. مراقبت از یونگی و نامجون و کوک به عهده توعه..
_یونگی
باید بهش یاد بدی چجوری سوارش بشه نه اینکه کمکش کنی!
_جیهوپ
اون راست میگه به جای اینکه ماهی و بدی دستش باید ماهیگیری یادش بدی..
_یونگی
اومدم کنار جانگکوک و بهش توضیح دادم که چطور سوار بشه..
_کوک
چندبار تلاش کردم ولی نتونستم.. نمیتونم!
_یونگی
تمرکز کن کوک قرار نیست ما تا ابد کنارت باشیم پس باید خودت یادبگیری!
حق با یونگی بود سرنوشتی که توی طالعشون نوشته شده بود معلوم نبود چی براشون تدارک دیده..
_جانگکوک
نفس عمیقی کشیدم و با تمام توانم خودمو بالا کشیدم و سوار شدم.. من تونستم!(با خنده)
_نامجون
کارت عالی بود..
_لوگان
از دور میدیدمشون.. اونا کنار هم واقعا خوب بودن.. اما کدومشون قراره جای منو بگیره؟! یونگی که با عدالت و استواره؟ نامجونی که به همه کمک میکنه؟ جیهوپی که دلسوزه؟ یا جانگکوکی که حتی بلد نیست سوار اسب بشه..
لبخندی زدم و رفتم سمتشون..یونگی فرماندهی ارتش با توعه.. مراقب برادرات باش.. لازم به ریختن خون نیست اول باهاشون ملاقات کن و سعی کن قانعشون کنی که عقب نشینی کنن اگه نکردن میتونی دستور حمله صادر کنی..
_یونگی
تعظیمی کردم فرمان شمارو اطاعت میکنم پدر
_لوگان
دستی به موهای ابریشمیش کشیدم و لبخندی زدم.. بهت اعتماد دارم یونگی..
_لوگان
رو به روی نامجون ایستادم و دستمو روی شونه های پهنش گذاشتم.. استراتژی های جنگی تو خیلی به درد میخوره همیشه سالم بمون ما به تو احتیاج داریم!
_نامجون
نگران نباشید باعث سرافرازیتون میشم..
_لوگان
جیهوپ.. به برادرات کمک کن و حواست باشه که به خودشون زیاد سخت نگیرن.. مراقبت از یونگی و نامجون و کوک به عهده توعه..
۵.۰k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.