پارت ۸
#باوشی
به ژان گفتم دیگه قهر نکنیا😋بعد بهش گفتم من میخوام برم خونمون ژان گفتش عاه نمیشه امشبم بمونی گفتم باید خونمو مرتب کنم خیلی بهم ریختس گفتش باشه گفتش من میرسونمت گفتم باشه تو ببر رفتم لباسمو پوشیدم ژانم لباسشو پوشید سوار ماشین شدمو رفتم خونم لپا ژانو ژان بوس کردم و گفتم مواظب خودت باش خواستم برم پایین ژان دستمو گرفت گفت من این بوسو قبول ندارم گفتم هوم ژان ازیت نکن بوست کردم دیگه گفتش این بوس بعد به لباش اشاره کرد گفت اوم گفتم خیلی پرویی باشه یه بوس کوچولو رو لباش زدمو رفتم خداحافظی کرد داشت توی اما گفت صبر کن گفتش تا دم در خونه باهات میام گفتم ژان خودم میرم دیگه گفتش نه میام گفتم ژان فردا همو میبینیم تو کمپانی گفتش نه هوفففف باشه بیا تا دم در خونه باهام اومد کارتو برداشتم کشیدم رو در که بازشه بعد به ژان یه کارت دادم گفتش اینو بگیر هر وقت خواستی بیای این کارتو بکش بیا گفت باشه عشقم رفتم تو و کلمو ار لایه در داده بودم بیرون آروم میگفتم بای بای رفت منم درو بستمو رفتم تو لباسامو در آوردمو روی تخت خودمو انداختم یهو دیدم یکی صدا زد گفت باوشی گفتم کی اونجاست رفتم ببینه کیه دیدم بله ییبو بهش گفتم تو چجوری اومدی تو خونه من هوم چرا اومدی اینجا ییبو گفت من بهت گفتم ولت نمیکنم من خیلی وقته منتظرتم گفتم برای چی منتظر من بودی تو گفتش چون من اومدم تا تو رو مال خودم بکنم گفتم چ چ چی قدم برداش داشت میومد جلو منم عقب عقب میرفتم بهش میگفتم جلو نیا جالبش اینجا بود ژان هنوز تو راهرو بود😶 اما نمیدونستم داشت آهسته آهسته میرفت گفتم جلو نیا عوضی ببین یه قدمه دیگه بیای جلو جیغ میزنما گفت خوب جیغ بزن گفتم زنگ میزنم به پلیس گوشیمو در آوردم داشتن به پلیس زنگ میزدم که ییبو پاشو کوبوند رو دستم گوشیمو گرفت پرت کرد اونور داشت میوند جلو جلو تر ایندفعه یه داد بلند زدم گفتم کککککمممممممکککککککک بله و ژان شنید اوه صحنش عالیه ژان یهو میاد وسط بهش کارت داده بودم در میزد میگفت باوشی باوشی خوبی منم میگفتم ژان تویی ژان کمکم کن😭😭ژان حل کرده بود کارت و کشید اومد تو دید ییبو هی داره بهم نزدیک تر میشه دویید اومد جلو منییبو رو حل داد ییبو افتاد زمین بعد رفت یقه ییبو گرفت از رو زمین بلند تر کرد گفت عوضی میخواستی با باوشیه من چیکار کنی یدونه مشتم زد تو صورت ییبو میزدا بعد من رفتمو دست ژانو گرفتم گفتم ژان ولش کن بیا زنگ بزنیم به پلیس ژانم گوشیشو در آورد به پلیس زنگ زد پلیسم اومد ییبو رو برد منم خیلی ترسیده بودمو میلرزیدم دستمم کبود شده بود ژان دستمو گرفت و نگاه کرد بعد ژان بخاطر اینکه من گریه میکردم اشکش اومد و بغلم کرد بهم گفت نترس همه چی تموم شد گریه نکن
به ژان گفتم دیگه قهر نکنیا😋بعد بهش گفتم من میخوام برم خونمون ژان گفتش عاه نمیشه امشبم بمونی گفتم باید خونمو مرتب کنم خیلی بهم ریختس گفتش باشه گفتش من میرسونمت گفتم باشه تو ببر رفتم لباسمو پوشیدم ژانم لباسشو پوشید سوار ماشین شدمو رفتم خونم لپا ژانو ژان بوس کردم و گفتم مواظب خودت باش خواستم برم پایین ژان دستمو گرفت گفت من این بوسو قبول ندارم گفتم هوم ژان ازیت نکن بوست کردم دیگه گفتش این بوس بعد به لباش اشاره کرد گفت اوم گفتم خیلی پرویی باشه یه بوس کوچولو رو لباش زدمو رفتم خداحافظی کرد داشت توی اما گفت صبر کن گفتش تا دم در خونه باهات میام گفتم ژان خودم میرم دیگه گفتش نه میام گفتم ژان فردا همو میبینیم تو کمپانی گفتش نه هوفففف باشه بیا تا دم در خونه باهام اومد کارتو برداشتم کشیدم رو در که بازشه بعد به ژان یه کارت دادم گفتش اینو بگیر هر وقت خواستی بیای این کارتو بکش بیا گفت باشه عشقم رفتم تو و کلمو ار لایه در داده بودم بیرون آروم میگفتم بای بای رفت منم درو بستمو رفتم تو لباسامو در آوردمو روی تخت خودمو انداختم یهو دیدم یکی صدا زد گفت باوشی گفتم کی اونجاست رفتم ببینه کیه دیدم بله ییبو بهش گفتم تو چجوری اومدی تو خونه من هوم چرا اومدی اینجا ییبو گفت من بهت گفتم ولت نمیکنم من خیلی وقته منتظرتم گفتم برای چی منتظر من بودی تو گفتش چون من اومدم تا تو رو مال خودم بکنم گفتم چ چ چی قدم برداش داشت میومد جلو منم عقب عقب میرفتم بهش میگفتم جلو نیا جالبش اینجا بود ژان هنوز تو راهرو بود😶 اما نمیدونستم داشت آهسته آهسته میرفت گفتم جلو نیا عوضی ببین یه قدمه دیگه بیای جلو جیغ میزنما گفت خوب جیغ بزن گفتم زنگ میزنم به پلیس گوشیمو در آوردم داشتن به پلیس زنگ میزدم که ییبو پاشو کوبوند رو دستم گوشیمو گرفت پرت کرد اونور داشت میوند جلو جلو تر ایندفعه یه داد بلند زدم گفتم کککککمممممممکککککککک بله و ژان شنید اوه صحنش عالیه ژان یهو میاد وسط بهش کارت داده بودم در میزد میگفت باوشی باوشی خوبی منم میگفتم ژان تویی ژان کمکم کن😭😭ژان حل کرده بود کارت و کشید اومد تو دید ییبو هی داره بهم نزدیک تر میشه دویید اومد جلو منییبو رو حل داد ییبو افتاد زمین بعد رفت یقه ییبو گرفت از رو زمین بلند تر کرد گفت عوضی میخواستی با باوشیه من چیکار کنی یدونه مشتم زد تو صورت ییبو میزدا بعد من رفتمو دست ژانو گرفتم گفتم ژان ولش کن بیا زنگ بزنیم به پلیس ژانم گوشیشو در آورد به پلیس زنگ زد پلیسم اومد ییبو رو برد منم خیلی ترسیده بودمو میلرزیدم دستمم کبود شده بود ژان دستمو گرفت و نگاه کرد بعد ژان بخاطر اینکه من گریه میکردم اشکش اومد و بغلم کرد بهم گفت نترس همه چی تموم شد گریه نکن
۲۰.۸k
۱۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.