پارت62
#پارت62
شایان بلند داد زد:
+مهری؟؟؟؟؟چیکار میکنی دختر؟
همه معطل تو شدن !
مهری هول هولکی گوشی اش را از شارژ کشید و شارژرش را داخل کیفش انداخت.
برای بار آخر خودش را در آینه نگاه کردو گفت :
_اومدم...
کلاه سویی شرتش را روی سرش کشید و چمندانش را کشان کشان از اتاق بیرون برد ،
جلوی پله ها ایستاد:
_شایااااااان؟ قربون دستت بیا اینو ببر پایین داداش ، سنگینه ، من نمی تونم!
شایان بالا رفت و چمدانش را پایین آورد و گفت:
+تموم دیگه خدا بخواد؟
مهری درحالی که شماره ی عاطفه را می گرفت ، گفت :
_آره تموم ، مگه همه اومدن ؟
شایان_نه کی گفته ؟
مهری با جیغ گفت:
_تو این همه یلا یلا کردی؟
شایان باخنده گوشش را محکم گرفت و گفت:
+چرا جیغ میزنی خب؟ گفتم که زودتر بیای پایین!
مهری ایشی گفت از خانه بیرون زد .
...
فرنوش که در حال ، چک کردن وسایل بود . روبه مهری گفت :
+عاطفه نیومد؟
مهری گوشی اش را داخل کیفش انداخت و گفت :
_زنگ زدم داره میاد ، توراهه...
سرش را بالا گرفت...
و دهانش از تعجب باز ماند .
به در ماشین تکیه داده بود و دست هایش درجیب شلوارش بود
و با خنده نگاهش می کرد ...
تندتند پلک زد و روبه مادرش گفت :
_مامان اون روزبه ست؟؟؟؟؟
فرنوش نگاهش کرد و گفت :
+نه! روحشه ! اومده بدرقمون ...
خب روزبه ست دیگ ...
شاهرخ دعوتش کرده ، ندیده بازی در نیاری ها ، ما آبرو داریم ...
مهری جیغی از خوشحالی کشید و گفت:
_گور بابای آبرو مادر من...
من این چیزا سرم نمیشه!
وبه سمت روزبه دوید...
فرنوش بلند صدایش کرد.
_مهرییییی ! زشته!
مهری اما اصلا توجه ای نکرد !
با رسیدنش روزبه تکیه اش را از ماشین گرفت و صاف ایستاد.
مهری سرش را بالا گرفت برای اینکه راحتر ببیندش و
دست هایش را به سمت روزبه گرفت و گفت:
+من میدونم از ترس جونت خودتو رسوندی ، پس بزن قدش ...
چون قراره کلی بهمون خوش بگذره...
روزبه مات نگاهش کرد .
واقعا انقدر از دیدنش ذوق کرده بود؟
باورش نمی شد ، آمدنش انقدر مهم باشد!
از فکر به اینکه برای مهری مهم باشد ، لبخندی به لبش نشست ...
+بزن قدش دیگ؟
روزبه به خودش آمد .
و کف دست هایش را محکم روی دست های مهری کوبید.
شهریار از دور گفت :
مهری بابا ! اذیت نکن روزبه رو !
روزبه خندید و گفت :
+این حرفا چیه آقا شهریار؟ اذیتی نیس!
شهریار خندید و سرش را تکان داد...
فرشید آرام گفت :
+نه خب چرا آخه اذیتی باشه ؟
تازه کیف هم میکنه!
مهری با شنیدن صدای فرشید ، تازه متوجه ی حضورش شد .
دست هایش را جلوی دهانش گرفت و جیغ خفه ای کشید !
واااااای اینجارو...
فرشید با خنده دستی به پیشانی اش کشید و گفت:
+تروخدا شرمنده نکن ...
مهری گفت :
+خدای من عجب شمالی بشه با شما دوتا...
روزبه هم خندید و از ذهنش گذشت :
"عجب شمالی بشه با تو "
...
شایان بلند داد زد:
+مهری؟؟؟؟؟چیکار میکنی دختر؟
همه معطل تو شدن !
مهری هول هولکی گوشی اش را از شارژ کشید و شارژرش را داخل کیفش انداخت.
برای بار آخر خودش را در آینه نگاه کردو گفت :
_اومدم...
کلاه سویی شرتش را روی سرش کشید و چمندانش را کشان کشان از اتاق بیرون برد ،
جلوی پله ها ایستاد:
_شایااااااان؟ قربون دستت بیا اینو ببر پایین داداش ، سنگینه ، من نمی تونم!
شایان بالا رفت و چمدانش را پایین آورد و گفت:
+تموم دیگه خدا بخواد؟
مهری درحالی که شماره ی عاطفه را می گرفت ، گفت :
_آره تموم ، مگه همه اومدن ؟
شایان_نه کی گفته ؟
مهری با جیغ گفت:
_تو این همه یلا یلا کردی؟
شایان باخنده گوشش را محکم گرفت و گفت:
+چرا جیغ میزنی خب؟ گفتم که زودتر بیای پایین!
مهری ایشی گفت از خانه بیرون زد .
...
فرنوش که در حال ، چک کردن وسایل بود . روبه مهری گفت :
+عاطفه نیومد؟
مهری گوشی اش را داخل کیفش انداخت و گفت :
_زنگ زدم داره میاد ، توراهه...
سرش را بالا گرفت...
و دهانش از تعجب باز ماند .
به در ماشین تکیه داده بود و دست هایش درجیب شلوارش بود
و با خنده نگاهش می کرد ...
تندتند پلک زد و روبه مادرش گفت :
_مامان اون روزبه ست؟؟؟؟؟
فرنوش نگاهش کرد و گفت :
+نه! روحشه ! اومده بدرقمون ...
خب روزبه ست دیگ ...
شاهرخ دعوتش کرده ، ندیده بازی در نیاری ها ، ما آبرو داریم ...
مهری جیغی از خوشحالی کشید و گفت:
_گور بابای آبرو مادر من...
من این چیزا سرم نمیشه!
وبه سمت روزبه دوید...
فرنوش بلند صدایش کرد.
_مهرییییی ! زشته!
مهری اما اصلا توجه ای نکرد !
با رسیدنش روزبه تکیه اش را از ماشین گرفت و صاف ایستاد.
مهری سرش را بالا گرفت برای اینکه راحتر ببیندش و
دست هایش را به سمت روزبه گرفت و گفت:
+من میدونم از ترس جونت خودتو رسوندی ، پس بزن قدش ...
چون قراره کلی بهمون خوش بگذره...
روزبه مات نگاهش کرد .
واقعا انقدر از دیدنش ذوق کرده بود؟
باورش نمی شد ، آمدنش انقدر مهم باشد!
از فکر به اینکه برای مهری مهم باشد ، لبخندی به لبش نشست ...
+بزن قدش دیگ؟
روزبه به خودش آمد .
و کف دست هایش را محکم روی دست های مهری کوبید.
شهریار از دور گفت :
مهری بابا ! اذیت نکن روزبه رو !
روزبه خندید و گفت :
+این حرفا چیه آقا شهریار؟ اذیتی نیس!
شهریار خندید و سرش را تکان داد...
فرشید آرام گفت :
+نه خب چرا آخه اذیتی باشه ؟
تازه کیف هم میکنه!
مهری با شنیدن صدای فرشید ، تازه متوجه ی حضورش شد .
دست هایش را جلوی دهانش گرفت و جیغ خفه ای کشید !
واااااای اینجارو...
فرشید با خنده دستی به پیشانی اش کشید و گفت:
+تروخدا شرمنده نکن ...
مهری گفت :
+خدای من عجب شمالی بشه با شما دوتا...
روزبه هم خندید و از ذهنش گذشت :
"عجب شمالی بشه با تو "
...
۹۱۸
۲۴ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.