پارت60
#پارت60
به محض وارد شدنشان به خانه ،
بینی اش را جمع کرد .
+این بوها چیه میاد؟
فرشید سرش را بالا گرفت و سوت زنان به سمت اتاقش رفت .
روزبه به بهنام نگاه کرد و گفت:
+چیکار کردین من نبودم؟
بهنام شونه ای بالا انداخت و گفت :
_بخدا من کاری نکردم !
من خودم قربانی شدم .
روزبه به سمت آشپزخانه رفت .
قیافه اش جمع شد.
از همان جا داد زد:
+تو که دست پختت خوب بود !
گند زدی ک به کل خونه!
بهنام وسایلش را وسط حال رها کرد و روی کاناپه دراز کشید!
_نمیدونم والا شانس ماامروز ر..د با این غذا پختنش .
روزبه خندید و گفت :
+حق من گرفتش!
تا دیگ اینجوری تو خواب بیدارم نکنه!
از آشپزخانه بیرون آمد و گفت:
+بهنام تو کی میری ؟
اصلا مطمئنی که میخوای بری ؟
بهنام در حالی که با کنترل تلویزیون ور می رفت گفت :
_هوووومممم ، چرا؟؟؟
+هیچی میخواستم زنگ بزنم به شاهرخ بگم میام !
گفتم اگه تو حتمن میری این بچه رو باخودم ببرم ، تنها نمونه تو خونه!
بهنام_نه دادا من دلم تنگه ، شمال بهم نمی چسبه ! برید به سلامت .
روزبه_باشه .
حالام پاشو بیا برو حموم ! خونه به اندازه کافی از صدقه سری شماها بو گرفته!
پاشو ...
و خودش هم به طرف اتاقش رفت.
دم در اتاق فرشید ایستاد و ضربه ای به در زد :
+جمع کن بساطتت رو تو رو هم می برم .
تا این را گفت ، فرشید در اتاق را باز کرد و از گردن روزبه آویزان شد .
_وای راست میگی؟
قربونت بشم من ک روزبه جونم!
روزبه به زور دست های فرشید و از دور گردنش باز کرد و گفت :
+ اه حالمو بهم زدی ، جا اینکارا ، وسیله هاتو جمع کن ، احتمالا صبح میریم!
و خودش هم به طرف اتاقش رفت تا باشاهرخ تماس بگیرد.
...
به محض وارد شدنشان به خانه ،
بینی اش را جمع کرد .
+این بوها چیه میاد؟
فرشید سرش را بالا گرفت و سوت زنان به سمت اتاقش رفت .
روزبه به بهنام نگاه کرد و گفت:
+چیکار کردین من نبودم؟
بهنام شونه ای بالا انداخت و گفت :
_بخدا من کاری نکردم !
من خودم قربانی شدم .
روزبه به سمت آشپزخانه رفت .
قیافه اش جمع شد.
از همان جا داد زد:
+تو که دست پختت خوب بود !
گند زدی ک به کل خونه!
بهنام وسایلش را وسط حال رها کرد و روی کاناپه دراز کشید!
_نمیدونم والا شانس ماامروز ر..د با این غذا پختنش .
روزبه خندید و گفت :
+حق من گرفتش!
تا دیگ اینجوری تو خواب بیدارم نکنه!
از آشپزخانه بیرون آمد و گفت:
+بهنام تو کی میری ؟
اصلا مطمئنی که میخوای بری ؟
بهنام در حالی که با کنترل تلویزیون ور می رفت گفت :
_هوووومممم ، چرا؟؟؟
+هیچی میخواستم زنگ بزنم به شاهرخ بگم میام !
گفتم اگه تو حتمن میری این بچه رو باخودم ببرم ، تنها نمونه تو خونه!
بهنام_نه دادا من دلم تنگه ، شمال بهم نمی چسبه ! برید به سلامت .
روزبه_باشه .
حالام پاشو بیا برو حموم ! خونه به اندازه کافی از صدقه سری شماها بو گرفته!
پاشو ...
و خودش هم به طرف اتاقش رفت.
دم در اتاق فرشید ایستاد و ضربه ای به در زد :
+جمع کن بساطتت رو تو رو هم می برم .
تا این را گفت ، فرشید در اتاق را باز کرد و از گردن روزبه آویزان شد .
_وای راست میگی؟
قربونت بشم من ک روزبه جونم!
روزبه به زور دست های فرشید و از دور گردنش باز کرد و گفت :
+ اه حالمو بهم زدی ، جا اینکارا ، وسیله هاتو جمع کن ، احتمالا صبح میریم!
و خودش هم به طرف اتاقش رفت تا باشاهرخ تماس بگیرد.
...
۱.۶k
۲۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.