بیا غذات
¢بیا غذات
=ممنون (به شدت آروم)
¢دخترم چرا انقد چشمات قرمزه و باد کرده گریه کردی بازم؟
سرمو به نشانه نه تکون دادم
=میشه برید بیرون
نگاهی از سر ترحم انداخت و رفت
ویو اجوما
از موقع تولد ارباب تا حالا ندیدم کلارا بخنده فقط لبخند های تلخ میزد ارباب هم ۹ ماه توسط مادرش تو انباری عمارت خودش زندانی بود و فقط از در یه جای کوچیک بود که بشه بهش غذا داد تازگی ها که در اومده شبا میره پیش کلارا رفتم پیش ارباب
+حالش چطوره؟
¢مثل همیشه چشماش پف کرده و یکم صورتش قرمز بود اصلا شبیه یه دختر ۱۳ ساله نیست...اندازه یه زن ۵۰ ساله درد کشیده
+میتونی بری...
ویو تهیونگ
تصمیم گرفتم با کلارا حرف بزنم رفتم و در انبار و آروم باز کردم داشت گریه میکرد تا منو دید جیغ زد
=(جیغ)برو بیرون توروخدا نیا نزدیک
+چقدر بزرگ شدی
گوشاشو گرفت
=با من حرف نزن (داد)
رفتم نزدیکش که از انبار زد بیرون
+کلارا واستا
ویو کلارا
دوییدم بیرون تو حیاط میخواستم فرار کنم که یه بادیگارد دستمو گرفت
=ولم کن ( داد)
©نمیتونم ببخشید...
بعد منو برد تو انبار تهیونگم اونجا بود
+میخواستی کدوم قبرستون بری (عصبی ولی نمیخواست نشون بده)
=فقط برو بیرون خواهش میکنم( گریه)
نزدیکم اومد که جیغ بلندی کشیدم و افتادم رو زمین و گوشامو گرفتم
+نترس کاریت ندارم فقط اومدم حرف بزنم
=تهیونگ فقط برو خواهش میکنم
+متاسفم....از اینکه تو بردم بودی سوءاستفاده کردم و خب تورو این همه سال زندانی کردم داخل یه انبار ولی خودم بزور چند ماه تونستم بمونم منو ببخش فقط میتونم بگم که از این به بعد هر وقت خواستی میتونی در بیای بیرون ولی اتاقت بازم همینجاست...خودت میدونی چیکار کردی که حاضر نیستم
=ممنون (به شدت آروم)
¢دخترم چرا انقد چشمات قرمزه و باد کرده گریه کردی بازم؟
سرمو به نشانه نه تکون دادم
=میشه برید بیرون
نگاهی از سر ترحم انداخت و رفت
ویو اجوما
از موقع تولد ارباب تا حالا ندیدم کلارا بخنده فقط لبخند های تلخ میزد ارباب هم ۹ ماه توسط مادرش تو انباری عمارت خودش زندانی بود و فقط از در یه جای کوچیک بود که بشه بهش غذا داد تازگی ها که در اومده شبا میره پیش کلارا رفتم پیش ارباب
+حالش چطوره؟
¢مثل همیشه چشماش پف کرده و یکم صورتش قرمز بود اصلا شبیه یه دختر ۱۳ ساله نیست...اندازه یه زن ۵۰ ساله درد کشیده
+میتونی بری...
ویو تهیونگ
تصمیم گرفتم با کلارا حرف بزنم رفتم و در انبار و آروم باز کردم داشت گریه میکرد تا منو دید جیغ زد
=(جیغ)برو بیرون توروخدا نیا نزدیک
+چقدر بزرگ شدی
گوشاشو گرفت
=با من حرف نزن (داد)
رفتم نزدیکش که از انبار زد بیرون
+کلارا واستا
ویو کلارا
دوییدم بیرون تو حیاط میخواستم فرار کنم که یه بادیگارد دستمو گرفت
=ولم کن ( داد)
©نمیتونم ببخشید...
بعد منو برد تو انبار تهیونگم اونجا بود
+میخواستی کدوم قبرستون بری (عصبی ولی نمیخواست نشون بده)
=فقط برو بیرون خواهش میکنم( گریه)
نزدیکم اومد که جیغ بلندی کشیدم و افتادم رو زمین و گوشامو گرفتم
+نترس کاریت ندارم فقط اومدم حرف بزنم
=تهیونگ فقط برو خواهش میکنم
+متاسفم....از اینکه تو بردم بودی سوءاستفاده کردم و خب تورو این همه سال زندانی کردم داخل یه انبار ولی خودم بزور چند ماه تونستم بمونم منو ببخش فقط میتونم بگم که از این به بعد هر وقت خواستی میتونی در بیای بیرون ولی اتاقت بازم همینجاست...خودت میدونی چیکار کردی که حاضر نیستم
- ۵.۸k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط