فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت پنجاه و پنج☆
یونا: چرا اومدی اینجا؟
+مگه میشد نیام؟ نگرانت بودم....
_اوهوم... گرسنت نیست؟
+نه خیلی ولی اگه گرسنته بریم یه چی بزنیم بر بدن؟
_نه....خاستم بگم اگه گرسنته مستقیم دست راست یه فروشگاه هست.... من باید برم داخل*بیحال*
+اوکی باشه.... من رفتم
_به سلامت
<یونا میره و لِئو داره رفتنشو میبینه>
<رو وون جلو یونا سبز میشه>
^لِئو میره سمت یونا^
رو وون: یونا به هرحال منو بعد 3 سال دیدی نمیخوای باهم خوشبگذرونیم؟*دستاشو میاره سمت س*نه های یونا*
`لِئو دستای رو وون رو میگیره میپیچونه`
لِئو: جرعت داری یه بار دیه دستای کثیفتو بزن بش*عصبانی*
یونا: لِئو ولش کن محلش نده الان یه شَری میشه
رو وون: اوه چه اسمی "لِئو" خوشم اومد *پوزخند*ولی از من بزرگتری اوپا؟
لِئو: راتو بکش برو بچه جون وگرنه خود دانی
<یونا دست لِئو رو میگیره و میبرش سمت خونشون>
لِئو: کجا داری میبریم؟ نمیخوای بهش درس عبرت بدم؟
یونا: نه نمیخوام.... نمیخام باش در بیوفتی.... اون خیلی خطرناک تر از این حرفاست
<لِئورو میکشونه تا دم در خونشون>
لِئو: یونااا.... یادت رفته اون با دوستت چیکار کرده؟ حالا میخوای بزاری بره؟ باید دیوونه باشی 3 ساله منتظر این بودی که باز بزاری بره!
_ببند.... این چرت و پرتا رو نگووووو*عصبانی*
+پس باید ازش انتقام بگیری *پوزخند *ناسلامتی عزیزترین آدم زندگیت رو به کشتن داده...
_نهـ.... من اونو به کشتن دادمم اگه... اگه اونروز اونو بهش معرفی نمیکردم هیچکودوم این اتفاقا نمیوفتاد
+اونوقت اگه خودت قربانی میشدی چی؟
_برام مهم نیی به هرحال که زندگیم مسخره بوده*گریه*میدونی کل این 3 سال واسم جهنمی بیش نبود تاحالا شده با حس گناه هر روز بلند شی و یه روز دیگه رو زندگی کنی و زندگی کنی *پوزخند، گریه *
فک میکنی زندگیم خیلی خوب بوده؟ نه نبوده من هرروز و برای اینکه برم به جهنم اماده بودم و هرروز خودمو مقصر میدونستم و حتی نتونستم با یکی حرف بزنم زندگی من چیزی بیش از یه گوه نیست کی اهمیت میده که من قربانی باشم یا نه*گریه، جیغ*
+من.....
مرسیی که حمایتم میکنین 💗🐣
پارت پنجاه و پنج☆
یونا: چرا اومدی اینجا؟
+مگه میشد نیام؟ نگرانت بودم....
_اوهوم... گرسنت نیست؟
+نه خیلی ولی اگه گرسنته بریم یه چی بزنیم بر بدن؟
_نه....خاستم بگم اگه گرسنته مستقیم دست راست یه فروشگاه هست.... من باید برم داخل*بیحال*
+اوکی باشه.... من رفتم
_به سلامت
<یونا میره و لِئو داره رفتنشو میبینه>
<رو وون جلو یونا سبز میشه>
^لِئو میره سمت یونا^
رو وون: یونا به هرحال منو بعد 3 سال دیدی نمیخوای باهم خوشبگذرونیم؟*دستاشو میاره سمت س*نه های یونا*
`لِئو دستای رو وون رو میگیره میپیچونه`
لِئو: جرعت داری یه بار دیه دستای کثیفتو بزن بش*عصبانی*
یونا: لِئو ولش کن محلش نده الان یه شَری میشه
رو وون: اوه چه اسمی "لِئو" خوشم اومد *پوزخند*ولی از من بزرگتری اوپا؟
لِئو: راتو بکش برو بچه جون وگرنه خود دانی
<یونا دست لِئو رو میگیره و میبرش سمت خونشون>
لِئو: کجا داری میبریم؟ نمیخوای بهش درس عبرت بدم؟
یونا: نه نمیخوام.... نمیخام باش در بیوفتی.... اون خیلی خطرناک تر از این حرفاست
<لِئورو میکشونه تا دم در خونشون>
لِئو: یونااا.... یادت رفته اون با دوستت چیکار کرده؟ حالا میخوای بزاری بره؟ باید دیوونه باشی 3 ساله منتظر این بودی که باز بزاری بره!
_ببند.... این چرت و پرتا رو نگووووو*عصبانی*
+پس باید ازش انتقام بگیری *پوزخند *ناسلامتی عزیزترین آدم زندگیت رو به کشتن داده...
_نهـ.... من اونو به کشتن دادمم اگه... اگه اونروز اونو بهش معرفی نمیکردم هیچکودوم این اتفاقا نمیوفتاد
+اونوقت اگه خودت قربانی میشدی چی؟
_برام مهم نیی به هرحال که زندگیم مسخره بوده*گریه*میدونی کل این 3 سال واسم جهنمی بیش نبود تاحالا شده با حس گناه هر روز بلند شی و یه روز دیگه رو زندگی کنی و زندگی کنی *پوزخند، گریه *
فک میکنی زندگیم خیلی خوب بوده؟ نه نبوده من هرروز و برای اینکه برم به جهنم اماده بودم و هرروز خودمو مقصر میدونستم و حتی نتونستم با یکی حرف بزنم زندگی من چیزی بیش از یه گوه نیست کی اهمیت میده که من قربانی باشم یا نه*گریه، جیغ*
+من.....
مرسیی که حمایتم میکنین 💗🐣
- ۳.۵k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط