همان رنگ و همان رویهمان برگ و همان بارهمان خنده ی خاموش

همان رنگ و همان روی/همان برگ و همان بار/همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز /همان شرم و همان ناز/همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشک نگونسار 
همان جلوه و رخسار 
نه پژمرده شود هیچ 
نه افسرده ، که افسردگی روی 
خورد آب ز پژمردگی دل 
ولی در پس این چهره دلی نیست 

گرش برگ و بری هست 

ز آب و ز گلی نیست 

هم از دور ببینش

به منظر بنشان و به نظاره بنشینش

ولی قصه ز امید هبایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش
مبویش
که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند 
مبر دست به سویش
که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند
#مهدی اخوان ثالث

دیدگاه ها (۱)

بارها میوه ی ممنوعه تعارف شد و من/یادِ چشمانِ تو وُ سیبِ لبت...

به رسم آن پرستوهای باران خورده ی تا بیکران در کوچالهی چون عب...

سرگشته ی محضیم و در این وادیِ حیرت /عاقل تر از آنیم که دیوان...

ذهنم"مانند لباس روی بند در باد سرد؛بالا و پایین می رود!!! نا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط