𝗠𝘆 𝘀𝘁𝗿𝗶𝗰𝘁 𝗯𝗼𝘆𝗳𝗿𝗶𝗲𝗻𝗱🎧
#𝗠𝘆_𝘀𝘁𝗿𝗶𝗰𝘁_𝗯𝗼𝘆𝗳𝗿𝗶𝗲𝗻𝗱🎧
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 5
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
مجری : ا/ت .....پارتنر من میشی؟
ا/ت : عام.....خوب
ویو ا/ت
تهیونگ رو دیدم از سر جاش بلند شد با عصبانیت داشت قدم بر میداشت یه ترس بزرگ افتاد به جونم
مجری (انتر) : ا/ت!!!(جدی) حواست کجاست
ا/ت : چی؟
جری : ا/ت تو به من علاقه داری؟
(همه شروع کردن به جیغ زدن)
ا/ت : خوب من کس دیگه ای رو دوست دارم نمیتونم با شما قرار بزارم متاسفم
مجری : اه دلم شکست تو که میدونی چون من آدم خوشتیپ و خوش قیافه ای ام خیلی از دخترا آرزوشون ازدواج با منه (پفیوز پلاس)
دوباره دارم این سوال رو میکنم ا/ت با من قرار میزاری؟
ا/ت : نه
مجری : تو با اینکه یه کار آموز هستی ولی خیلی پر رویی دختر
ویو ا/ت
مجری دیگه بحث کردن رو تموم کرد که یه پیام به گوشیم آمد
تهیونگ بهم پیام داده بود گفت بیا خیابان سوبان پشت همون جایی که بودیم
خوشبختانه دوربین از روم کنار رفت منم سریع رفتم بیرون
نگهبان ها جلوم رو گرفتن گفتن حق خروج نداری منم ترسیدم گفتم دوست پسرم بیرون منتظرمه شما حق ندارین این طوری رفتار کنین با من اگه دوست پسرم بفهمه عصبانی میشه
یکی از نگهبان ها ترسید به اون یکی گفت ولش کن بزار بره
منم رفتم بیرون
حوا تاریک بود نصف شب بود داشتم توی خیابون سوبان راه میرفتم و دنبال تهیونگ بودم
روی پیاده رو بودم سایه یه نفر رو پشتم حس کردم اون لحظه چیزی تو ذهنم نبود
خشکم زده بود دلم سرد شده بود
که محکم دست هامو گرفت و منو پشت سرش میکشوند
لباس هاشو دیدم
یه هودی مشکی با کلاه گزاشته بود ولی این که لباس های تهیونگ نبود
همون طور که داشت منو دنبال خودش میکشوند فقط خفه شده بودم و گفتم حتما کارم ساخته اس
روشو یکم بر گردوند صورت تهیونگ رو دیدم آروم گرفتم خوشحال شده که یه غریبه نیست و تهیونگ خودمه( یکی بیاد جلو دهن منو بگیره تا فوشش ندادم)
ولی تهیونگ چه طور وقت کرد که لباس هاشو سریع عوض کنه اصلا چرا بادیگارد هاش نیستن نکنه ازم عصبانی هست
رسیدیم به یه ماشین مشکی تا حالا اونو ندیده بودم
در ماشین رو باز کرد منو با حالت عصبانی و جدیت انداخت تو ماشین و..........
(خماری😂😂😂)
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 5
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
مجری : ا/ت .....پارتنر من میشی؟
ا/ت : عام.....خوب
ویو ا/ت
تهیونگ رو دیدم از سر جاش بلند شد با عصبانیت داشت قدم بر میداشت یه ترس بزرگ افتاد به جونم
مجری (انتر) : ا/ت!!!(جدی) حواست کجاست
ا/ت : چی؟
جری : ا/ت تو به من علاقه داری؟
(همه شروع کردن به جیغ زدن)
ا/ت : خوب من کس دیگه ای رو دوست دارم نمیتونم با شما قرار بزارم متاسفم
مجری : اه دلم شکست تو که میدونی چون من آدم خوشتیپ و خوش قیافه ای ام خیلی از دخترا آرزوشون ازدواج با منه (پفیوز پلاس)
دوباره دارم این سوال رو میکنم ا/ت با من قرار میزاری؟
ا/ت : نه
مجری : تو با اینکه یه کار آموز هستی ولی خیلی پر رویی دختر
ویو ا/ت
مجری دیگه بحث کردن رو تموم کرد که یه پیام به گوشیم آمد
تهیونگ بهم پیام داده بود گفت بیا خیابان سوبان پشت همون جایی که بودیم
خوشبختانه دوربین از روم کنار رفت منم سریع رفتم بیرون
نگهبان ها جلوم رو گرفتن گفتن حق خروج نداری منم ترسیدم گفتم دوست پسرم بیرون منتظرمه شما حق ندارین این طوری رفتار کنین با من اگه دوست پسرم بفهمه عصبانی میشه
یکی از نگهبان ها ترسید به اون یکی گفت ولش کن بزار بره
منم رفتم بیرون
حوا تاریک بود نصف شب بود داشتم توی خیابون سوبان راه میرفتم و دنبال تهیونگ بودم
روی پیاده رو بودم سایه یه نفر رو پشتم حس کردم اون لحظه چیزی تو ذهنم نبود
خشکم زده بود دلم سرد شده بود
که محکم دست هامو گرفت و منو پشت سرش میکشوند
لباس هاشو دیدم
یه هودی مشکی با کلاه گزاشته بود ولی این که لباس های تهیونگ نبود
همون طور که داشت منو دنبال خودش میکشوند فقط خفه شده بودم و گفتم حتما کارم ساخته اس
روشو یکم بر گردوند صورت تهیونگ رو دیدم آروم گرفتم خوشحال شده که یه غریبه نیست و تهیونگ خودمه( یکی بیاد جلو دهن منو بگیره تا فوشش ندادم)
ولی تهیونگ چه طور وقت کرد که لباس هاشو سریع عوض کنه اصلا چرا بادیگارد هاش نیستن نکنه ازم عصبانی هست
رسیدیم به یه ماشین مشکی تا حالا اونو ندیده بودم
در ماشین رو باز کرد منو با حالت عصبانی و جدیت انداخت تو ماشین و..........
(خماری😂😂😂)
۱۵.۲k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.