دخترباز

#دختر_باز #1

سرنوشتش سیاه بود
از نحسیش داخل خاندان جئون گرفته تا ازدواجش به اجبار با پسر عموی دختر بازش
زندگی براش سخت بود خیلی سخت کلا 15 سال داشت چرا باید با پسر عمویی ک از خودش 10 سال بزرگتر بود ازدواج می کرد؟ بخاطر اینکه دختر داخل خاندان جئون نحس بود؟ یا اینکه واسه ی هیشکی مهم نبود؟
بدبختیش از اونروز بیشتر شد.......
همه به مهمونی بزرگ دعوت بودن حتی لونا ک حکم جادوگر خاندان رو داشت و نحس بود ساعت 12 بود و نیم ساعت از شروع مهمونی گذشته بود ولی هنوز لونا حاضر نشده بود خیال رفتن ب مهمونی رو نداشت 12 و 17 دیقه بود ک صدای باز و بسته شدن در اومد لونا باشنیدن صدای در خیلی آروم از داخل اتاقش بیرون اومد با دیدن سایه ی فردی دوباره به اتاقش رفت و با چاقو برگشت به سمت پله ها رفت و آروم آروم از پله ها پایین رفت یهو چراغ روشن شد با دیدن پسر عموش چاقو رو پشت سرش قایم کرد

+دنبال چیزی میگردی؟
_عه جادوگر اینجایی؟ حاضر شو باید بریم
+کجا؟
_عمارت همه منتظر توعن..پدر بزرگ میخواد یه چیزی بگه ک توعم باید باشی
+خب ب من چه
_گفتم حاضرشو
+ اونوقت به وجود جادوگر چه نیازی هست؟
کوک عصبانی غرید
_من نمیدونم ولی گفتش باید باشی حالاعم برو حاضر شو مگرنه(نگاهی از سر تا پای لونا کرد و ادامه داد) با همین لباس ميندازمت ت ماشین میبرمت

لونا وعض خوبی نداشت اگه واقعا این کارو رو می‌کرد آبروی لونا جلوی همه میرفت پس لجبازی رو گذاشت کنار و به سمت اتاقش رفت لباساش رو عوض کرد و یه آرایش کوچولو کرد و موهای ک تاش رو باز کرد و کتونی های مشکیش هم پوشید از اتاق خارج شد به جلو نگاهی نکرد ک به یه چیز برخورد کرد
اسلاید 2 لباس خونگی لونا
اسلاید 3 لباس لونا واسه ی خونه پدر بزرگش
اسلاید 4 لباس کوک
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۸)

#دختر_باز #2با صدای بلند گفت +اینجا ک دیوار نداشتتتتسرش رو ب...

#دختر_باز #3+چیی.ی.ی&همین ک شنیدی...+باشه قبوله. باهاش ازدوا...

زوزه ی گرگ "11گریه اش بند نمی آمد هوا تاریک شده بود که برگشت...

#دختر_باز #معرفیجئون جانگ کوک. _سن 25نوه ی بزرگ خاندان جئون...

سنگدلچپتر * 22 *رفتم توی اتاقم،تمام کمدم رو زیر و رو کردم تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط