مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

دخترباز

#دختر_باز #2

با صدای بلند گفت
+اینجا ک دیوار نداشتتتت
سرش رو بالا آورد با دیدن پسر عموش چش قره ای به پسر عموش رفت
جونگ کوک و لونا سوار ماشین کوک شدن بعد از چند مین رسیدن، جونگ کوک ماشین رو داخل پارکینگ امارت پارک کرد و وارد عمارت شدن اول جونگ کوک وارد شد ک همه با عصبانیت جونگ کوک رو نگاه کردن
_آوردمش(حرصی، عصبانی،با صدای کنترل شده)
و بعد کنار رفت و لونا در چارچوب در قرار گرفت همه با دیدن لونا لبخند زدن همه با دیدن لونا خوشحال شدن جز مادر کوک ک داشت با تنفر ب لونا نگاه می کرد
پدر کوک با لونا خوب بود و مخالف نظر همه بود و لونا رو دوست داشت
لونا
واع اینا چشونههه؟ من که تا دیروز جادوگر و نحس بودم یهو چشون شد؟ ولش بابا رفتم روی مبل تک نفره نشستم (پدر بزرگ لونا و کوک &)
&همه میدونید که برای چی اینجا جمع شدیم البته بجز کوک و لونا...امشب خواستم بگم ک لونا دیگه بزرگ شده و باید ازدواج کنه ما هم نمیخوایم ک با غریبه ازدواج کنه با پسر عموی بزرگش ازدواج میکنه کسی حق نداره رو این حرفم ن بیاره
_+چییییی؟ منو ایننن؟(هرجفت با هم میگن و به هم اشاره میکنن)
_تو ک باید خیلیم خوشحال باشی ک داری با من ازدواج میکنی جادوگر(عصبانی، جادوگر رو بلند گفت)
+ههه به همین خیال باش من خود کشی کنم با این ازدواج نمیکنم...
&بسههه هیچ دلیلی نمی تونه منو منصرف کنه!
+هیچ دلیلی؟..(مکث)حتی اگه دلیلم این باشه ک من جادوگرممم نحسم زندگی این رو با این کار خراب میکنین (اشاره به کوک) و چونکه هیچ جایی داخل این خانواده نداشتم کسی حق تصمیم گیری برام رو،،نداره و نداشته و نخواهد داشتتت(،، از به بعد رو با صدای بلند میگه)
لونا عصبی به سمت در رفت تا خواست در رو باز کنه با چیزی ک شنید سرجاش خشکش زد
&جرعت داری پاتو از در بیرون بزار...اگه با کوک ازدواج نکنی به عنوان برده فروخته میشی میدونی که اینکار رو میکنم؟
ادامه دارد...
اسلاید2 امارت پدر بزرگ لونا و کوک
اسلاید 3 ماشین کوک(بچه ها روکش و کلا همه چیز ماشین مشکیه) (ماشین بهتری پیدا نکردم😁)
اسلاید 4 چاقوی لونا (داخل پارت 1)
دیدگاه ها (۰)

#دختر_باز #3+چیی.ی.ی&همین ک شنیدی...+باشه قبوله. باهاش ازدوا...

#دختر_باز #4از حموم بیرون اومد+تو رو کاناپه بخاب_خودت رو کان...

#دختر_باز #1 سرنوشتش سیاه بود از نحسیش داخل خاندان جئون گرف...

زوزه ی گرگ "11گریه اش بند نمی آمد هوا تاریک شده بود که برگشت...

WISH MEET YOUPART 14( ادمین. بعد از ناهار میها و خانواده‌اش ...

رمان عشق و نفرت پارت ۱۲خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونگ کوک سان...

WISH MEET YOUPART 17میها. جونگ کوک.. ( تعجبجونگ کوک. بله؟میه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط